افسوس خوردن
لغتنامه دهخدا
افسوس خوردن . [ اَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) حسرت خوردن . شکایت کردن . (ناظم الاطباء) :
نی همین دانا ز اوضاع جهان افسوس خورد
هرکه شد بر خوان هستی میهمان افسوس خورد.
|| بازی کردن . خود را سرگرم کردن . || تمسخر کردن . دست انداختن . حقیر شمردن . (ناظم الاطباء).
نی همین دانا ز اوضاع جهان افسوس خورد
هرکه شد بر خوان هستی میهمان افسوس خورد.
|| بازی کردن . خود را سرگرم کردن . || تمسخر کردن . دست انداختن . حقیر شمردن . (ناظم الاطباء).