افسانه کردن
لغتنامه دهخدا
افسانه کردن . [ اَ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شهره کردن . مشهور ساختن :
ما را برندی افسانه کردند
پیران جاهل شیخان گمراه .
حزین افسانه کرد آخر بهر محفل غم دل را.
|| سخن گفتن از :
نام تو گفتن نیارم لیک مقصودم توئی
گر حدیث بو و یا افسانه ٔ گل میکنم .
و رجوع به افسانه شود.
ما را برندی افسانه کردند
پیران جاهل شیخان گمراه .
حزین افسانه کرد آخر بهر محفل غم دل را.
|| سخن گفتن از :
نام تو گفتن نیارم لیک مقصودم توئی
گر حدیث بو و یا افسانه ٔ گل میکنم .
و رجوع به افسانه شود.