افرنجه
لغتنامه دهخدا
افرنجه . [ ] (اِ) بمعنی زیب و فر. (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) :
فر و افرنگ به تو گیرد دین
منبر از خطبه ٔ تو آراید.
ز حسن روی تو دارد عروس ملک افرنگ .
و بدین معنی افرنگ و اورنگ نیز آمده . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ).
فر و افرنگ به تو گیرد دین
منبر از خطبه ٔ تو آراید.
ز حسن روی تو دارد عروس ملک افرنگ .
و بدین معنی افرنگ و اورنگ نیز آمده . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ).