افرنجة
لغتنامه دهخدا
افرنجة. [ اَ رَ ج َ ] (ع اِ) معرب افرنگ و بمعنای آن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فیروزآبادی ). افرنج . معرب فرنگ . سرزمین اروپائیان غربی را مسلمانان افرنجه نامیده اند. (فرهنگ فارسی معین ) :
خواهی برو صدّیق شو خواهی برو افرنگ شو.
|| لولوئی که کودک را بدان میترسانند. (ناظم الاطباء).
خواهی برو صدّیق شو خواهی برو افرنگ شو.
|| لولوئی که کودک را بدان میترسانند. (ناظم الاطباء).