اشکریز
لغتنامه دهخدا
اشکریز. [ اَ ] (نف مرکب ) اشکبار. گریان . رجوع به اشکبار شود. چشمی که اشک بسیار می افشاند. (ناظم الاطباء). || عاشق . (آنندراج ) :
دیدی مرا بعید که چون بودم
با چشم اشکریز و دل بریان .
خاک لرزید و درآمد در گریز
گشت او لابه کنان و اشکریز.
دیدی مرا بعید که چون بودم
با چشم اشکریز و دل بریان .
خاک لرزید و درآمد در گریز
گشت او لابه کنان و اشکریز.