اشک فشاندن
لغتنامه دهخدا
اشک فشاندن . [ اَ ف َ / ف ِ دَ ] (مص مرکب ) اشک ریختن . اشک باریدن . اشک افشاندن :
شمع روشن شد چو اشک از دیده ٔ بینا فشاند
خوشه ای برداشت هر کس دانه ای اینجا نشاند.
شمع روشن شد چو اشک از دیده ٔ بینا فشاند
خوشه ای برداشت هر کس دانه ای اینجا نشاند.