اشک فشان
لغتنامه دهخدا
اشک فشان . [ اَف َ / ف ِ ] (نف مرکب ) اشکریزان . اشکبار :
دیده آن روز که شد اشک فشان دانستم
کین تنک زورق من درخور طوفانش نیست .
چشمی که اشک بسیار می افشاند. (ناظم الاطباء).
دیده آن روز که شد اشک فشان دانستم
کین تنک زورق من درخور طوفانش نیست .
چشمی که اشک بسیار می افشاند. (ناظم الاطباء).