اسپروز
لغتنامه دهخدا
اسپروز. [ اِ پ َ / پ ُ ] (اِخ ) نام کوهیست بسیار بلند و رفیع. (برهان ) (جهانگیری ). این کوه در بندهش فصل 12 بندهای 29 و 36 اسپروچ یاد شده و همانست که یونانیان آن را زاگرس خوانده اند. (یشتها تألیف پورداود ج 1 ص 190) :
همی رفت آن شاه گیتی فروز
بزد گاه در پیش کوه اسپروز.
همی گفت کاوس لشکرفروز
ببرگاه تا پیش کوه اسپروز.
چو با درد و با رنج و غم دید روز
بیامد دمان تا بکوه اسپروز.
نیاسود تیره شب و پاک روز
همی راند تا پیش کوه اسپروز.
همی رفت آن شاه گیتی فروز
بزد گاه در پیش کوه اسپروز.
همی گفت کاوس لشکرفروز
ببرگاه تا پیش کوه اسپروز.
چو با درد و با رنج و غم دید روز
بیامد دمان تا بکوه اسپروز.
نیاسود تیره شب و پاک روز
همی راند تا پیش کوه اسپروز.