اسماء
لغتنامه دهخدا
اسماء. [ اَ ] (اِخ ) در فارسی اسما گویند. (غیاث ). نام معشوقه ٔ سعد و او را اسماء بنت اسماء گفتندی . (شرفنامه ٔ منیری ) (مؤید الفضلاء). و گویند وی از مادر خویش وجیه تر بود و چون سعد وی را بنکاح درآورد، صاحب تجمل شد. (شرح خاقانی ) :
چشمه بانوی و درخت است اخستان
هر دو با هم سعد و اسما دیده ام .
اسمای طبع من بنکاح ثنای اوست
زان فال سعد ز اختر اسما برآورم .
سخن به است که ماند ز مادر فکرت
که یادگار هم اسما نکوتر از اسما.
چشمه بانوی و درخت است اخستان
هر دو با هم سعد و اسما دیده ام .
اسمای طبع من بنکاح ثنای اوست
زان فال سعد ز اختر اسما برآورم .
سخن به است که ماند ز مادر فکرت
که یادگار هم اسما نکوتر از اسما.