اسم مصدر
لغتنامه دهخدا
اسم مصدر. [ اِ م ِ م َ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسم مصدر در عربی : ابن مالک در الفیة گوید :
بفعله المصدر الحق فی العمل
مضافاً او مجرداً او مع اَل
ان کان فعل مع اَن او ما یحل
محلّه و لاسم مصدر عمل .
عبدالرحمن سیوطی در شرح بیت اخیر در «بهجةالمرضیة» گوید: «باب اعمال مصدر و اعمال اسم آن (اسم مصدر)... و اسم مصدر را (و آن اسمی است دال ّ بر حدث ، غیرجاری بر (قیاس ) فعل )، اگر غیر عَلَم باشد و (مصدر) میمی نباشد) عمل است (نزد کوفیین و بغدادیین ) مانند: و بعد عطائک المائة الرتاعا، پس اگر عَلَم باشد، مانند سبحان برای تسبیح و فجار و حماد برای فجرة و محمدة، به اتفاق و اجماع آنرا عملی نیست ». در عوامل ملا محسن آمده : «اسم حدث » و آن اگر عَلَم باشد، مانند: فجار برای فجرة، یا (مصدر) میمی باشد مانند محمدة، یا بر وزن مصادر ثلاثی باشد و در مورد غیرثلاثی استعمال شود مانند: اَغتسل ُ غسلاً، وَ اَتوضؤُ وُضوءً، پس اسم مصدر، و الامصدر است ، مانند: ضرب و اکرام ».
تهانوی در کشاف اصطلاحات الفنون آورده : «مولوی عبدالحکیم در حاشیه ٔ عبدالغفور گوید: مصدر موضوع حدوث ساده است بدون اعتبار نسبت آن به فاعل یا متعلقی دیگر. پس معنی مصدری از مقوله ٔفعل یا انفعال است ، و آن امریست غیرقارالذّات ، و حاصل بالمصدر هیئت قاره ٔ مترتبة علیه است ، مثلاً حمد بمعنی مصدری «ستودن » و حاصل مصدر آن «ستایش » است . از آنچه گفته شد، مستفاد گردید که اسم مصدر اسم حدث غیرجاری بر فعل است و در شرح نصاب صبیان قهستانی مذکور است که اسم مصدر پنج قسم است : اول وصف حاصل مر فاعل را و قائم به او و مترتب بر معنی مصدری که آن تأثیر است ، و این قسم را حاصل مصدر نیز گویند، چنانچه در تلویح مذکور است ، و جمیع مصادر را بر این معنی اطلاق کنند، مثل جواز بمعنی روائی و روا بودن ، اول معنی اسمی است ، و دوم معنی مصدری .و فرق میان مصدر و حاصل مصدر در جمیع الفاظ بحسب معنی ظاهر است ، و در بعض الفاظ بحسب لفظ نیز، مثل فعل بکسر فاء «کردار» و بفتح فاء «کردن »، و حاصل مصدر رانیز اطلاق کنند بر مصدر مستعمل بمعنی متعلق فعل ، مثل خلق بمعنی مخلوق ، چنانچه از شرح عقائد در بحث افعال عباد مستفاد میگردد، و قریب به این است آنچه در امالی ابن حاجب مذکور است . اسمی که وسیله ٔ فعلی گردد مثل اکل چون بمعنی آنچه خورده شود استعمال یابد، او رااسم مصدر گویند، و چون بمعنی خوردن باشد، او را مصدر گویند. دوم اسمی است مستعمل بمعنی مصدر که فعلی ازو مشتق نگشته مثل قهقری . و این در امالی ابن حاجب مذکور است . سوم مصدر معرفه مثل فجار که اسم «الفجور» است . چهارم اسمی است بمعنی مصدر و خارج از اوزان قیاسیه ٔ مصدر، مثل سقیاً و غیبة که اسم سقی و اغتیاب است ، و این قسم در کلام عرب بسیار است . پنجم اسمی است مرادف مصدر، مصدَّر به میم ، او را مصدر میمی نیز گویند،مثل : منصرف و مکرم ، این در رضی مذکور است ».
اسم مصدر و حاصل مصدر در زبان فارسی : شمس الدین محمدبن قیس رازی در المعجم ، در کلمات «روش » و «دهش » و «پرورش » گوید که شین «معنی مصدر دهد» و نامی برای این نوع کلمات یاد نمیکند. مؤلف برهان قاطع در مقدمه ٔ کتاب خود، شین را در کلمات «دانش » و «خواهش » و «آموزش »مفیدِ «معنی حاصل مصدر» میداند، و در کلمات «سربخشی » و «زربخشی » و «مشک بیزی » و «گل ریزی » گوید که یاء «افاده ٔ مصدر میکند» و در باب کلمات «خوانندگی » و «سازندگی » و «بخشندگی » و همچنین کلمات «رفتار» و «گفتار»و «کردار» گوید: «گی و آر معنی حاصل مصدر دهد». مؤلفین فرهنگ جهانگیری و فرهنگ رشیدی نیز همین اقوال را آورده اند. نویسنده ٔ «صرف و نحو زبان فارسی » گوید: «از مصدر، حاصلی دیگر بیرون آورند و آنرا حاصل مصدر گویند، مثل روش که حاصل از رفتن است و کنش که حاصل از کردن است ، و کُشش که حاصل از کشتن است و مثل رفتار که حاصل رفتن است و گفتار و کردار که حاصل گفتن و کردن است ». از محققین معاصر برخی نیز اسم مصدر و حاصل مصدر را یکی دانسته اند وبعضی مصادر مختوم به شین و هاء غیرملفوظ (مانند روش ، گردش ، کوشش ، مویه ، پویه ، ناله ) را اسم مصدر، و مصادر مختوم به آر (مانند گفتار، رفتار، دیدار) را حاصل مصدر دانسته اند، ولی از لحاظ دستور زبان فرقی بین این دو نوع نمیتوان قائل شد.
تعریف اسم مصدر: اسم مصدر، اسمی است که دلالت بر معنی مصدر کند، مانند: دانش ، نیکی ، خنده ، گفتار.
علائم اسم مصدر:
1) -ِ- شن . 2) -ِ- ش .
در پهلوی اسم مصدر مختوم به -ِ شن وجود داشته و معادل آن در پازند -َ شن و -ِ شن و -ِ َیشن است ، مانند: کنشن (کنش )، ستایشن (ستایش ). در فارسی این نشانه ٔ قدیم فقط در چند کلمه بصورت اصل بجا مانده : پاداشن (در پهلوی پات دهشن ) که غالباً بفتح شین آمده :
یگانه ای که دو دستش گه ِ عطا بدهد
هزارفایده با صدهزار پاداشَن .
و نیز داشن (پهلوی دهشن ) که آن نیز بفتح شین آمده :
چه کنم که سفیه را به نکوی
نتوان نرم کردن از داَشن .
و نیز بوشن (پهلوی بوشن ) : اما بیان مقدمه ٔ اول ، که مردم در تحویل است ، از آن روشن گردد که اندر بوشن و گردش خود نگرد، که نطفه بود و طفلی گشت . (بابا افضل کاشی . مصنفات جاودان نامه چ مهدوی - مینوی ص 50). و کلمات : گوارشن ، گذارشن و منشن نیز در فرهنگها ضبط شده . این شین را «شین مصدری » و اسم مصدر مختوم بدان را «مصدر شینی » و بتعبیر اصح اسم مصدر شینی نامند.
موارد استعمال : اسم مصدر شینی مانند اسم مصدرهای دیگر غالباً بجای مصدر بکار میرود، اما بعض آنها متدرجاً در استعمال بمنزله ٔ اسم عام شده است مانند: خورش که نخست بمعنی خوردن باشد و نیز بمعنی خوردنی و نیز چیزی که با نان خورند و انواع پختنیها که با برنج خورند :
چنین جای بودش خرام و خورش
که باشدش از خوردنی پرورش .
و همچنین پوشش بمعنی پوشیدن و جامه و لباس هر دوآمده است :
از آن چون خور و پوشش آمد بدست
دل اندر فزونی نبایدت بست .
و چون معالجت خواهی کردن ، اندیشه کن از خورشهاء پیران و جوانان و بیمارخیزان (قابوسنامه ). پوشش از جلود کلاب و فارات و خورش از لحوم آن و میته های دیگر. (جهانگشای جوینی ).
ساختمان اسم مصدر شینی . 1- «-ِ ش » غالباً بریشه ٔ فعل که منطبق بردوم شخص امر حاضر (مفرد امر حاضر) است ملحق گردد :
ای مج کنون تو شعر من از بر کن و بخوان
از من دل و سگالش ، از تو تن و روان .
اگر روزی از تو پژوهش کنند
همه مردمانت نکوهش کنند.
بکار دهرمولش گرچه بد نیست
ولی تأخیر کردن از خرد نیست .
بده داد من از لبانت و گرنه
سوی خواجه خواهم شد از تو بگرزش .
سگالش بدینسان درانداختند
بپرداختند و برون تاختند.
پرستیدن داور افزون کنید
ز دل کاوش دیو بیرون کنید.
که دانم که چون این پژوهش کنید
بدین رای بر من نکوهش کنید.
بکوشش از آن کرد پوشش بجای
بگستردنی هم بد او رهنمای .
چو بهرام دست از خورشها بشست
همی بود بیخواب و ناتندرست .
سلیح تن آرایش خویش دار
بود کت شب تیره آید به کار.
بدانش ورا آزمایش کنید
هنر بر هنر برفزایش کنید.
پرستنده باش و ستاینده باش
بکار پرستش فزاینده باش .
نه گاوستم ایدر نه پوشش نه خر
نه دانش نه مردی نه پا و نه پر.
که هر چیز کو سازد اندر بوش
بدان سو کشد بندگان را روش .
پراکنده شد ترک سیصد هزار
بجایی نبد کوشش و کارزار.
ستاره شمر گفت کای شهریار
ازین گردش چرخ ناپایدار...
همه خوابها پیش ایشان بگفت
نهفته پدید آورید از نهفت
کس آن را گزارش ندانست کرد
پر اندیشه شان شد دل و روی زرد.
بهوش آمد و باز نالش گرفت
بر آن پور کشته سگالش گرفت .
دگر گفت هر کس نکوهش کند
شهنشاه را چون پژوهش کند.
شما دیرمانید و خرم بوید
برامش سوی ورزش خود شوید.
نگارا من از آزمایش به آیم
مرا باش تا بیش ازین آزمایی .
همیشه تا خورش و صید باز باشد کبک
چنان کجا خورش و صید یوز باشد رنگ .
اینت خوشی و اینت آسانی
روز صدقه ست و بخشش و قربان .
سنگ بی نمچ و آب بی زایش
همچو نادان بود به آرایش .
و ساعات و اوقات را بخشش کرده بود. (تاریخ سیستان ص 315). تاریخها دیده ام بسیار... پادشاهان گذشته را که خدمتکاران ایشان کرده اند واندر آن زیادت و نقصان کرده اند و بدان آرایش آن خواسته اند (تاریخ بیهقی ).
بهرجای بخشایش از دل بیار
نگر تا همی چون کند روزگار.
خورش را گوارش می افزون کند
ز تن ماندگیها به بیرون کند.
هر چه بجنبد اندرین جوهر نرم از نباتی و حیوانی ، از جنبش باز نماند (زادالمسافرین ناصرخسرو). یا هستی ایشان هیچگونه به این مایه محسوسات و به آمیزش و جنبش اندر بسته نبود تا مر ایشان را تصور شاید کردن بی پیوند مایه و جنبش ... (دانشنامه ٔ علائی ، الهیات چ انجمن آثار ملی صص 3-4). و مثال کیفیت :درستی و بیماری و پارسائی و بخردی و دانش ... (دانشنامه ٔ علائی الهیات صص 28 - 29).
من همچو توام ز من چرائی تو خجل
تو خارش تن داری و من خارش دل .
نه دراز و دراز یازش او
امل خصم را کندکوتاه .
تا تابش و منفعت او (آفتاب ) بهمه چیزها برسد (نوروزنامه ص 3).
تا که بنشست خواجه در بالش
بالش آمد ز ناز در بالش .
اسباب سکون و استنامت و فراغ بال و استقامت و نعمت رامش و آرامش و خفض عیش و آسایش ایشان را مهیا و مهنّا گردانید. (التوسل الی الترسل ص 16).
خاقانی آن کسان که طریق تو میروند
زاغند و زاغ را روش کبک آرزوست .
کشیشان را کشش بینی و کوشش
بتعلیم چو من قسیس دانا.
برین گوشه رو می کند دستگار
بر آن گوشه چینی نگارد نگار
نبینند پیرایش یکدگر
مگر مدت دعوی آید بسر.
بفرمود شه تا دلیران روم
نمایند چالش در آن مرز و بوم .
بفرمود شه تا دلیران روم
نمایند چالش در آن مرز و بوم .
گهی دل برفتن گرایش کند
گهی خواب را سر ستایش کند.
بارگاهی بدو نمود بلند
گسترشهای بارگاه پسند.
صبح اگر کشتی نفس را در دهان
کی رسیدی این بشولش در جهان .
دواب چو دل اهل حصار در جوشش . (مقدمه ٔ جوامع الحکایات عوفی ).
پس او در شکم پرورش یافته است
او نمی خندد ز ذوق مالشت
او همی خندد بر آن اسگالشت .
زانبوب معده خورش یافته است .
ز باریدن برف و باران و سیل
به لرزش در افتاده همچون سهیل .
بخشایش الهی ، گمشده ای را در مناهی ، چراغ توفیق فرا راه داشت . (گلستان ).
سراینده مرغی ازین بوستان
سرایش چنین کرد با دوستان .
با بلاهای عشق ورزش کن
خویشتن را بلند ارزش کن .
ببوی جود وی آینده سایلان به جنابش
بلی که مشک بخود ره نماید از دمشش .
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرفست
با دوستان مروت ، با دشمنان مدارا.
برحمت سر زلف تو واثقم ، ورنه
کشش چو نبود از آنسو، چه سود کوشیدن .
حضرت خواجه ٔ ما اگر بمنزل درویشی میرفتند، جمیع فرزندان و متعلقان و خادمان او را پرسش میکردند، و خاطر هر یک را بنوعی در می یافتند. (انیس الطالبین بخاری ).
توضیح : قاعده ٔ مذکور مستثنیاتی دارد:
1 - « ش » به ریشه ٔ فعل (که غیرمنطبق بر فعل امر است ) ملحق گردد، و آن ممکن است ریشه ٔ حقیقی فعل باشد، یا اسمی بود که از آن بتوان فعل ساخت ، مانند «انجامش » (که «انجام » فعل امر نتواند بود) :
تو گفتی همی روز انجامش است
یکی رستخیز است و بی رامش است .
و «رامش » (که «رام » فعل امر محسوب نمی شود) :
چنین داد پاسخ که اسفندیار
نفرمودمان رامش و میگسار.
پادشه پاسبان درویش است
گرچه رامش به فر دولت اوست .
منش از ریشه ٔ من است و در پهلوی منشن آمده است بمعنی اندیشیدن :
معجز پیغمبر مکی تویی
به کنش و به منش و به گُوِشت .
ولیکن هر آنکس گزیند منش
بباید شنیدش بسی سرزنش .
2 - «-ِ ش » به مفردامر حاضر (که عیناً بر ریشه ٔ فعل منطبق نیست ) پیوندد:
«آفرینش » که به آفرین (امر) پیوسته نه به آفری (ریشه ٔ فعل ) : ایزد تعالی آفتاب را از نور بیافرید... که در آفرینش وی ایزد تعالی را عنایت بیش از دیگران بوده است . (نوروزنامه ). «دهش » که به ده (امر) پیوسته نه به دا (ریشه ٔ فعل ) :
بداد و دهش یافت آن نیکویی
تو داد و دهش کن فریدون تویی .
بداد و دهش کوش و نیکی سگال
ولی را بپرور، عدو را بمال .
«ستایش » که به ستای (امر) پیوسته نه به ستو (ریشه ) :
سزای ستایش دگر گفت کیست
اگر بر نکوهیده باید گریست .
«کنش » که به کن (امر) پیوسته نه به کر (ریشه ) :
معجز پیغمبر مکی تویی
به کنش و به منش و به گُوِشت .
3 - «-ِ ش » اسم مصدر به صفت ملحق شود:
الف ) به صفت مطلق : چنانکه «پیدایش » از «پیدا» آمده . «نرمش » از: «نرم »در نظام ایران و مطبوعات مستعمل است .
ب ) به صفت مشبهه : چنانکه «رهایش » از «رها» صفت مشبهه از «رهیدن » و «رستن ». نام یکی از مؤلفات ناصرخسرو «گشایش و رهایش » است . «گنجایش » از «گنجا» صفت مشبهه از گنجیدن آمده .
استثناء: 1- ناصرخسرو در غالب مؤلفات منثور و منظومه های خویش «بودش » را بمعنی وجود و هستی آورده :
لازم شده ست کون بر ایشان و هم فساد
گرچه ببودش اندر آغاز دفترند.
بیرونْت کنند از در مرگ
چون از در بودش اندرآیی .
و این کلمه از «بود» مصدر مرخم معادل مفرد مغایب ماضی مطلق با «-ِ ش » اسم مصدر ترکیب شده . باید دانست که مردم نقاط جنوبی خراسان امروزه هم «بودش » را بمعنی «اقامت » استعمال کنند و خود این استعمال مؤید صحت آنست .
2- «نمونش »اسم مصدر است مرکب از نمون (نمودن ) + « َش » اسم مصدر. نظامی این کلمه را بمعنی رهنمایی و نمودار آورده :
مرد سرهنگ از آن نمونش راست
از سر خون آن صنم برخاست .
گفت تا باشد از نمونش رای
گفتن از ما و ساختن ز خدای .
و از این قبیل است «برینش » مرکب از: برین (بریدن ). + « َش » اسم مصدر، بمعنی قطع : پس جسم آن بود که چون درازیی بنهی اندر وی درازیی دیگر یابی برنده ورا بقائمه و درازی سوم بر آن هردو درازی بر قائمه ایستاده هم بر آن نقطه که برینش پیشین بر وی بود... . (دانشنامه ٔ علائی . الهیات چ انجمن آثار ملی صص 12-13). و پدید کردیم که این محال است و نشاید که زمانی بود ناقسمت پذیر،والاّ اندر وی برینش راهی بود ناقسمت پذیر... . (دانشنامه ٔ علائی . الهیات ص 128).
دلی باید اندیشه را تیز و تند
برینش نیاید ز شمشیر کند.
تبصره ٔ 1- هر گاه ریشه ٔ فعل یا فعل امری که برای ساختن اسم مصدر شینی بکار میرود، مختوم به «َا» (= - َای ) باشد، بهنگام الحاق به « َش » اسم مصدر، پس از «َا« »ی » افزایند: فرما، فرمایش . پیرا، پیرایش . آرا، آرایش .
تبصره ٔ 2- در کلمات مختوم به - َو (= - َوی ) نیز بهنگام اتصال به « َش » اسم مصدر، پس از - َو جایز است «ی » افزایند: گو، گویش (گُوِش هم آمده ).
کلمات مرکب : در فارسی « ش » اسم مصدر در کلمات مرکب بسیار بکار میرود، موارد استعمال این نوع کلمات ازینقرار است :
1- کلمات مرکب مختوم به « ش » اسم مصدر، گاه معنی اسم مصدر دهند، مانند غالب کلمات بسیط مختوم به « -ِ َش » :
ولیکن هر آنکو گزیند منش
بباید شنیدش بسی سرزنش .
و بطمع سود خویش سرزنش خلق نجوید (قابوسنامه ). «پندار دانش » قرینه ٔ جهل مرکب است و در المعجم شمس قیس آمده . (سبک شناسی ج 3 ص 34).
2- هر گاه در کلمات مرکب مختوم به « َش » اسم مصدر، کلمه ٔ اول صفت باشد، کلمه ٔ مرکب معنی صفت فاعلی دهد :
دگر گفت کای شاه برترمنش
همی عیب جویت کند سرزنش .
جهاندارِ باداد نیکوکنش
فشاننده ٔ گنج بی سرزنش .
خردنگرش بزرگ زیان مباش . (قابوسنامه ). بسیار بیشی بود که کمی بار آرد، و خردنگرش بزرگ زیان باشد. (قابوسنامه ).
تا گشتم دور، دورم از خواب و خورش
بسیارزیان باشد اندک نگرش .
تو نیکوروش باش تا بدسگال
بنقص تو گفتن نیابد مجال .
3- گاه اسم مصدر شینی با اسم فاعل مرخم و مزید مؤخر فاعلی ترکیب شود و جمعاً معنی صفت فاعلی دهد :
چنین گفت کای شاه دانش پذیر
بمرگ بداندیش رامش پذیر.
ز رامشگران رامشی کن طلب
که رامش بود نزد رامشگران .
گوییم آفریدن این چیزهاءِ دانستنی و آوردن مراین نفس دانش جوی را اندر مردم ... چنانست . (جامع الحکمتین ناصرخسرو).
سخن را گزارشگر نقشبند
چنین نقش برزد به چینی پرند.
خداوند بخشنده ٔ دستگیر
کریم خطابخش پوزش پذیر.
نبینی که پیش خداوند جاه
نیایش کنان دست بر سر نهند.
4- جزو اول بعض کلمات مرکب مختوم به « َش » اسم مصدر، ادات سلب است و پیشینیان آن کلمات را هم بمنزله ٔ اسم مصدر بکار برده اند، مانند :
زآنک بی خواه ِ تو خود کفرِ تو نیست
کفر بی خواهش تناقض گفتنی است .
و هم مانند صفت فاعلی استعمال شود :
تو گفتی همی روز انجامش است
یکی رستخیز است و بی رامش است .
زیر کبود چرخ بی آسایش
هرگز گمان مبر که بیاسایی .
5- اما اسم مصدر شینی مسبوق به «با» در حکم صفت است : بادانش ، بابینش .
سماعی بودن اسم مصدر شینی : اسم مصدر مختوم به « َش » سماعی است نه قیاسی . از همه ٔ افعال ، اسم مصدر شینی شنیده نشده است . قاعده ای برای جواز یا عدم جواز استعمال اسم مصدرهای شینی از افعال در دست نیست و بطور مثال میتوان گفت که از مصادر ذیل ، اسم مصدر شینی در نوشته های فصحاء دیده نشده است : آختن ، آشفتن ، آماسیدن ، افراشتن ، افتادن ، افکندن ، انداختن ، اندوختن ، افشاندن ، پنداشتن ، چکیدن ، خشکیدن ، خواندن ، رستن (رهایش از مصدر دیگر همین فعل یعنی رهیدن است )، شدن ، فشردن ، شکفتن ، شنیدن (شنودن )، کوفتن ، غنودن ، گسیختن ، گرفتن ، نهفتن ، نوشتن ، ماندن و غیره . بعضی «گسترش » را نیز غیرمستعمل دانسته اند، و حال آنکه این اسم مصدر بکار رفته :
بارگاهی بدو نمود بلند
گسترشهای بارگاه پسند.
مخصوصاً از ریشه های غیرحقیقی ، اسم مصدر بندرت آمده است ، مانند خرامش و لنگش . درین فعلها بهنگام لزوم همان ریشه بجای اسم مصدر استعمال میشود، مانند: جنگ ، شتاب ، ترس ، خواب ، خرام ، فشار، هراس و غیره . همچنین از مصادر مأخوذ از مصدرهای عربی ، مانند: رقص ، فهم ، بلع، طلب و غارت اسم مصدر شینی ساخته نمیشود. علاوه برین از بسیاری از افعال که اسم مصدر شینی ندارند، مصدر مرخم (= سوم شخص مفرد ماضی ) آید، مانند: شکست ، گشت ، نهفت ؛ و یا بجای اسم مصدر شینی اسم مصدر یایی استعمال شود، مانند: چشایی ، شنوایی .
توضیحاتی راجع به بعض کلمات مختوم به شین (اسم مصدر شینی و غیر اسم مصدر):
1 و 2- آبشخوار، آبشخور؛ مؤلف نهج الأدب در فصل «بیان زیادت » آرد: «شین نقطه دار... خواجه حافظ گوید:
ما برفتیم و تو دانی و دل غمخور ما
بخت بد تا بکجا می برد آبشخور ما».
و آبشخور مرکبست از: آب + ش + خور، بمعنی «جائی از رود یا نهر یا حوض که از آن آب توان خورد یا برداشت » :
جهاندار محمود شاه بزرگ
به آبشخور آرد همی میش و گرگ .
دستش نگیرد حیدرم ، دستم نگیرد عُمَّرش
رفتم پس آبشخورم ، او از پس آبشخورش .
و «آبشخوار» نیز بهمین معنی آمده : «التشریع؛ به آبشخوار آوردن ». (مصادر زوزنی ) .
3- آرش ؛ بمعنی «معنی » دساتیری و مجعول است . رجوع به فرهنگ دساتیر چ هند ص 230 و رجوع به هرمزدنامه تألیف پورداود ص 315 شود.
4- آیش ؛ از مصدر «آمدن » در نظم و نثر فصیح استعمال ندارد، اما در بعض لهجه های محلی (نواحی طهران و قزوین و اصفهان و کرمان و غیره ) متداول است . (همایی ، گفتار در صرف و نحو فارسی مجله ٔ فرهنگستان سال 1 شماره ٔ 2 ص 66). «آیشت » نیز تلفظ کنند و صورت اخیر در میان عوام بیشتر رواج دارد .
5- بالش ؛ مؤلف نهج الادب گوید: «شین منقوطه در آخر الفاظ افاده ٔ نسبت کند همچو... «بالش » بوزن مالش ، آنچه زیر سر نهند و برین قیاس (است ) «بالین » به یا و نون نسبت ، چرا که مرکب است از «بال »، چرا که در اصل از پرهای مرغان می آکندند...»، اما این «ش » بالش (بمعنی آنچه زیر سر نهند، متکا) ازسانسکریت «برهیس » و اوستا «برزیش » است و در پهلوی «بالِشن » آمده و «ن » آن بر اثر شباهت غلط (با اسم مصدرهای دیگر) ناشی شده است .
6 و 7- بخشایش و بخشش ؛ «بخشش » اسم مصدر است از بخشیدن بمعنی داد و دهش و در پهلوی بَخْشِشْن بمعنی تقسیم و توزیع آمده و بهمین معنی در فارسی نیز بکار رفته است . اما «بخشایش » از مصدر «بخشودن » بمعنی درگذشتن از گناه و عفو است و در پهلوی َاپخشایشن آمده :
ز بخشایش و بخشش و راستی
نبینم همی بر دلش کاستی .
معهذا بخشیدن در فارسی بجای بخشودن بکار رفته : (ملک ) گفت بخشیدم (پسری دزد را) اگر چه مصلحت ندیدم . (گلستان ).
8 و 9- پالایش وپالش . «پالش » در ترکیب «پالشگاه » غلط است زیرا ریشه و فعل (امر) از پالاییدن (پالودن ) «پالا» است ، پس «پالایش » اسم مصدر است (با آلایش ، آسایش مقایسه شود) بمعنی تصفیه و صافی کردن و توسعاً بمعنی وضع و حط :
از ایشان ترا دل پر آرایش است
گناه مرا نیز پالایش است .
فرهنگستان «پالایش » را بمعنی تصفیه
گرفته است ،اخیراً پالایشگاه را بتصفیه خانه (نفت ) اطلاق کرده اند.
10- پوزش ، بمعنی عذر و معذرت و عذرآوردن و معذرت خواستن باشد :
پوزش بپذیرد و گناه ببخشد
خشم نراند، بعفو کوشد و غفران .
چو از دور شه دید برپای خاست
بسی پوزش اندرگذشته بخواست .
و آن اسم مصدر است از پوزیدن که در ویس ورامین فخرالدین گرگانی آمده :
نه پوزدجانت را از درد و آزار
نه شوید دلْت را از داغ و تیمار .
و مشتقات مصدر مزبور (جز اسم مصدر) امروز مورد استعمال نیست .
11- چربش ، مؤلف نهج الادب گوید: «شین منقوطه در آخر الفاظ افاده ٔ نسبت کند همچو... «چربش » منسوب به «چرب » بسحاق اطعمه گوید:
ببوی سر که و چربش بتلخی رفتم از دنیا
ولیکن شعر شیرینم بماند تا جهان باشد.»
چربش در پهلوی چرپشن آمده ، در اینجا نیز مانند «بالش » شین اسم مصدر در فارسی (و -ِ شن در پهلوی ) بتقلید اسم مصدرهای دیگر بکلمه افزوده شده .
12- چندش ، در تداول عوام چندش بمعنی جنبش اعصاب توأم با نفرت بکار رود. در پهلوی چندشن بمعنی حرکت آمده ولی این اسم مصدر و مصدر مفروض آن «چندیدن » در نظم و نثر دیده نشده .
13- کرنش ، «کرنش » بمعنی تعظیم کردن و سرفرود آوردن درمقابل بزرگان ، لغتی است ترکی و در ترکی جغتائی «گورنیش » بمعنی سلام کردن ، اطاعت کردن و بریاست شناختن است و آنرا با اسم مصدر فارسی نباید مشتبه کرد.
14- نیازش ، مؤلف نهج الادب در فصل «بیان زیادت » گفته : «شین نقطه دار، چون «نیازش » مزید علیه «نیاز» است . فخر جرجانی در مثنوی ویس و رامین گوید:
سروشان را بنام نیک بستود
نیازشهای بی اندازه بنمود»
نیازش درفرهنگها نیامده و در موضع دیگر از نظم و نثر دیده نشده و بیت فوق هم در ویس و رامین طبع تهران بدین صورت است :
سروشان را بنام نیک بستود
نیایشهای بی اندازه بنمود. و «نیایش » (پهلوی نیایشن بمعنی ستایش ) صحیح است .
15- یورش ، این کلمه ترکی شرقی است بمعنی تاخت و تاز و پس از حمله ٔ مغول واردفارسی شده است .
-ِشت : این مزید مؤخر، معادل -ِ شن پهلوی و پازند و -ِ َش فارسی است .همین علامت در فارسی نیز وجود داشته است :
معجز پیغمبر مکی تویی
به کنش و به منش و به گُوِشت .
بگفتار گرسیوز بدکنشت
بنوّی درختی ز کینه بکشت .
نان آن مدخل ز بس زشتم نمود
از پی خوردن گوارشتم نبود.
داشاذ و دهشت و داشن ، عطا بود. (لغت فرس اسدی ).
بحری که عید کردبر اعدا بپشت ابر
از غرّه اش درخش و ز غرّشت تندرش .
قرص لیموی و گوارشت لطیف عنبر
گلشکر باشد و گلقند و شراب و دینار.
و از این قبیل است : رامشت ، پاداشت :
خدایگان جهان آنکه از خدای جهان
جهانیان را پاداشت است و بادافراه .
در تداول عامه ، امروزه نیز بجای خورش «خورشت » و بجای بُرِش «بُرِشت » گویند.
ی : در پهلوی این مزید مؤخر بصورت «ایه » برای ساختن اسم معنی و اسم مصدر بکار میرود:
پاتخشاهیه (پهلوی )، پادشاهی (فارسی ). نیوکیه (پهلوی )، نیکی (فارسی ). چیگونیه (پهلوی )، چونی ، چگونگی (فارسی ).
تلفظ: این یاء در قدیم هم مانند امروزه «ی » معروف شناخته و «ای » تلفظ میشده ، و بهمین جهت قافیه کردن کلمات مختوم به «ی » مزبور با «ی » نکره جایز نبوده .
تسمیه : «ی » مورد بحث از انواع ادات اسم مصدر یا حاصل مصدر است ، و آنرا «یای مصدری » و «یای مصدریه » یا «یای اسم مصدر» و «یای حاصل مصدر» نامند.
موارد استعمال : 1 - کلمات مختوم به «ی » اسم مصدری غالباً بمعنی اسم مصدر بکار روند و مثالهای آن از این پس بیاید.
2- گاه «ی » اسم مصدر در آخر کلمات بمعنی « گری » آید، چون : جادویی ، پسری ، برادری ، پدری ، فرزندی ، صوفیی ، ساقیی : سال ششم ساقیی فرمودی . (سیاست نامه ). از بلیناس درخواستند که ملک طاسیس رابه افسون بیارد تا ایشانرا ساقیی کند. همچنان کرد، ملک بی خویشتن تا سحرگاه ساقیی همی کرد. (مجمل التواریخ و القصص ). شیخ ما گفت که ما در آن بودیم تا خود را بجامه ٔ صوفیان بیرون آریم و ساعتی صوفی باشیم ، این گربه بر صوفیی ما شاشید. (اسرار التوحید).
صوفیی باشد بنزد این لئام
الخیاطة و اللواطة و السلام .
3- گاه «ی » مزبور معرِّف دین ، مذهب ، مسلک ، نحله ، طریقه و شیوه است : بدانک برده خریدن و علم آن از جمله ٔ فیلسوفی است . (قابوسنامه ).
بمیرید از چنین جانی کزو کفر و هوی خیزد
ازیرا در چنان جانها فروناید مسلمانی .
مجردی و قلندری را مایه ٔ شادمانی و اصل زندگانی دانید. (لطایف عبید زاکانی ).
گر مسلمانی ازین است که حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بود فردایی .
4- گاه ، علاوه بر معنی اسم مصدر، عمل و حرفه و شغل را رساند. این نوع بر سه قسم است :
الف : « ی » به کلمات بسیط (غیرمرکب ) پیوندد: مطربی ، قوّادی ، مذکرّی ، معلّمی ، مستنطقی ، سمساری ، خیّاطی ، صحّافی ، صرّافی ، جرّاحی ، عکاسی ، طبّاخی ، خرّازی ، خبّازی ، قنّادی ، رانندگی ، بافندگی : چون علم شرع که تا در کار قضا... و مذکری نرود، نفع دنیا به عالم نرسد.(قابوسنامه ).
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی .
مسخرگی و قوّادی ... پیشه سازید تا پیش بزرگان عزیز باشید. (لطایف عبید زاکانی ).
ب :« ی » مزبور به اسم فاعل مرخم یا صفات فاعلی مختوم به ادات (نظیر: کار، گار، گر) پیوندد. جزو دوم این نوع کلمات از اینقرار است :
بازی - کبوتر (کفتر) بازی ، قماربازی ، گاوبازی و غیره .
بُری - چوب بری ، تخته بری ، شیشه بری . جیب بری و غیره .
بَری - مسافربری (بنگاه ).
بندی - علاقه بندی ، ماست بندی و غیره .
پزی - آش پزی . فرنی پزی یخنی پزی ، حلیم پزی ، کاشی پزی ، گچ پزی ، آجرپزی ، مزدی پزی و غیره .
تابی - نخ تابی ، موتابی ، زه تابی و غیره .
تراشی - قالب تراشی ، پیکرتراشی ، سنگتراشی و غیره .
چینی - حروف چینی ، گل چینی .
خوانی - روضه خوانی ، تعزیه خوانی ، شمرخوانی ، علی اکبرخوانی ، قرآن خوانی و غیره .
داری - ترازوداری ، قپان داری ، میانداری (در زورخانه )، خانه داری ، علم داری ، گله داری ، چارواداری ، باغداری ، مالداری ، مرغداری ، کرسی داری و غیره چون علم شرع که در روزگار قضا و قسام و کرسی داری نرود. (قابوسنامه ).
دوزی - لحاف دوزی ، لباس دوزی ، پینه دوزی ، پاره دوزی ، پیراهن دوزی ، پالان دوزی و غیره .
رزی - رنگرزی .
ریسی - ریسمان ریسی ، چرخ ریسی ، نخ ریسی ، دوک ریسی و غیره .
زنی - دف زنی ،خشت زنی ، باسمه زنی ، پنبه زنی ، مهره زنی (در صحافی )، قلم زنی ، و غیره : مسخرگی و قوادی و دفزنی ... پیشه سازید. (لطائف عبید زاکانی ).
سازی - ساعت سازی ، پستایی سازی (رویه ٔ کفش سازی )، چیت سازی ، سماورسازی ، صندوق سازی ، صندلی سازی ، جعبه سازی ، حلبی سازی ، کاشی سازی ، چرم سازی ، دندان سازی ، داروسازی ، و غیره .
شویی - لباس شویی . طلاشوئی .
فروشی - میوه فروشی ، کلاه فروشی ، چوب فروشی ، گل فروشی ، سقطفروشی ، لوازم التحریرفروشی ، امانت فروشی ، کتابفروشی ، دوافروشی ، خرده فروشی . فرش فروشی ، لولافروشی ، کهنه فروشی و غیره .
کاری - تراشکاری ، جوشکاری (لحیم )، آب کاری ، (آب دادن فلزات )، سوهان کاری ، گل کاری ، گِل کاری ، لحیم کاری ، منبت کاری ، مذهب کاری و غیره .
کشی - خاکروبه کشی ، آب حوض کشی ، ارّه کشی ، روغن کشی ، سیم کشی و غیره .
کوبی - رویه کوبی (کفش )، آهن کوبی ، بوریاکوبی ، توفال کوبی ، برنج کوبی ، خال کوبی ، باروت کوبی .
گاری - آموزگاری و غیره .
گردی - دوره گردی ، ولگردی ، خیابان گردی وغیره .
گری - تقویم گری ، مولودگری ، ریخته گری ، سپاهی گری ، آهنگری ، زرگری ، شیشه گری ، مسگری ، آرایشگری ، رفوگری و غیره : و در نجوم یا تقویم گری و مولودگری و... آرایشگری بجد و هزل در او نرود. (قابوسنامه ).
گویی - فالگویی ، قصه گویی ، غیب گویی : و در نجوم ... و فالگویی .... بجد و هزل در او نرود. (قابوسنامه ).
گیری - معرکه گیری ، روغن گیری ، خمیرگیری و غیره .
نویسی - کاغذنویسی ، نامه نویسی ، دعانویسی ، ماشین نویسی و غیره .
5-در کلمات ذیل فن و هنر و شیوه و آیین را رساند: جهانداری ، سپاهداری ، کلاهداری ، سروری ، تعزیه گردانی ، شمشیرزنی ، شمشیربازی ، سوارکاری ، سوارخوبی ، بزم آرایی ، مجلس آرایی ، انجمن آرایی ، پیکرآرایی ، عروس آرایی و غیره :
نه هرکه طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاهداری و آیین سروری داند.
6- گاه کلمات مختوم به «ی »اسم مصدر، معنی مکان و دکان و سرای دهد. این کلمات نیز بر دو نوعست :
الف - «- ی » به کلمات بسیط (غیرمرکب ) پیوندد: قنادی ، دباغی ، عطاری ، صحافی ، عکاسی ، خرازی ، خیاطی ، سمساری ، صرافی ، طباخی ، دوزندگی ، بافندگی .
ب - «-ی » به اسم فاعل مرخم یا صفات فاعلی مختوم به ادات پیوندد. غالب مواردی را که در بند ب از شماره ٔ 4 در فوق نقل شده میتوان در این معنی بکار برد.
7- در کلمات ذیل «-ی » ظاهراً معنی رسم و آیین نیز دهد: تاجگذاری ، بوریاکوبی ، سربازگیری ، بله بری ، چله بری ، عزاداری و غیره .
8- چون «-ی » مورد بحث در آخر کلمه ٔ مرکبی که جزو اول آن اسم و جزو دوم ریشه ٔ فعل (امر حاضر مفرد) باشد، درآید از مجموع مرکب اسم آلت و ظرف سازد: ترشی خوری ، ماست خوری ، آجیل خوری ، شیرینی خوری ، آبخوری ، قهوه خوری ، پالوده خوری ، چای خوری (قاشق )، مرباخوری (قاشق )، سوپ خوری (قاشق ، کاسه )، آش خوری (کاسه )، روشویی ، دست شویی .
9- گاه «-ی » مزبور معنی تشبیه و مانندگی را رساند. مؤلفین غیاث اللغات و آنندراج و نهج الادب این نوع را نوعی مستقل شمرده آنرا «یاء تشبیهی » نامیده اند، و آن بر دو بخش است :
الف - «-ی » مذکور به اسم عام پیوندد: استری ، اشتری ، خری :
اژدهایی پیشه دارد روز و شب با عاقلان
باز با جهّال پیشه ش گربگی و راسوی .
آسمان با کشتی عمرم ندارد جز دوکار
وقت شادی بادبانی ، وقت محنت لنگری .
تا که عروس دولتت یافت عماری از فلک
بهر عماریش کند ابلق گیتی استری .
زاغ به فرّ تو همایی کند
سر که رسد پیش تو پایی کند.
ب - «-ی » مزبور به اسم خاص (عَلَم ) پیوندد: نمرودی ، شدادی ، فرعونی ، هارونی ، سلیمانی ، ادریسی ، لقمانی ، بولهبی ، بوذری :
وحید ادریس عالم بود و لقمان جهان ، اما
چو مرگ آمد چه سودش داشت ادریسی و لقمانی .
10- گاه اسم مصدر یایی معنی «عجب » و «زهی » و مانند آنرا رساند :
گر بی تو دمی خون جگر می نخورم
آغشته همی شوم ز خون جگرم
در کار تو، هیچگونه ای پی نبرم
سرگردانی ! که من بکار تو درم .
گفتا که دهان تنگ من روزی تست
سبحان اﷲ تنگ روزی که منم .
ساختمان اسم مصدر یائی : ساختمان اسم مصدریائی ، بخلاف اسم مصدر شینی ، قیاسی است و به کلمات ذیل ملحق گردد:
1- به اسم ذات (عام ّ و جامد) پیوندد: آهنی (آهن بودن )، خاکی (خاک بودن )، شیری (شیر بودن )، و از این قبیل است : گرگی ، سگی ، آذری :
و اما جواب اهل تأیید مر این سوءالات را آنست که گفتند: میان ازل و ازلیت و ازلی فرق است ، چنانک بمثل کسی گوید آهن وآهنی و آهنین ، یا گوید خاک و خاکی و خاکین ، و هر کسی داند که آهنی اندر آهن است . و آهنی میانجی است میان آهن و آهنین ، چنانک ِ فعل میانجی است میان فاعل و مفعول ، و مفعولی مفعول بدان فعل است کز فاعل بدو رسد.(جامعالحکمتین ناصرخسرو).
شیخ گفت : ای جوانمرد! این سگ بزبان حال با بایزید گفت در سبق السبق از من چه تقصیر در وجود آمده است و از تو چه توفیر حاصل شده است که پوستی از سگی در من پوشیدند و خلعت سلطان العارفین درسر تو افکندند. (تذکرةالاولیاء عطار).
اندرآ مادر بحق مادری
بین که این آذر ندارد آذری .
2- به صفت ملحق گردد.
الف - صفت بسیط جامد (اعم از فارسی یا مستعار ا
بفعله المصدر الحق فی العمل
مضافاً او مجرداً او مع اَل
ان کان فعل مع اَن او ما یحل
محلّه و لاسم مصدر عمل .
عبدالرحمن سیوطی در شرح بیت اخیر در «بهجةالمرضیة» گوید: «باب اعمال مصدر و اعمال اسم آن (اسم مصدر)... و اسم مصدر را (و آن اسمی است دال ّ بر حدث ، غیرجاری بر (قیاس ) فعل )، اگر غیر عَلَم باشد و (مصدر) میمی نباشد) عمل است (نزد کوفیین و بغدادیین ) مانند: و بعد عطائک المائة الرتاعا، پس اگر عَلَم باشد، مانند سبحان برای تسبیح و فجار و حماد برای فجرة و محمدة، به اتفاق و اجماع آنرا عملی نیست ». در عوامل ملا محسن آمده : «اسم حدث » و آن اگر عَلَم باشد، مانند: فجار برای فجرة، یا (مصدر) میمی باشد مانند محمدة، یا بر وزن مصادر ثلاثی باشد و در مورد غیرثلاثی استعمال شود مانند: اَغتسل ُ غسلاً، وَ اَتوضؤُ وُضوءً، پس اسم مصدر، و الامصدر است ، مانند: ضرب و اکرام ».
تهانوی در کشاف اصطلاحات الفنون آورده : «مولوی عبدالحکیم در حاشیه ٔ عبدالغفور گوید: مصدر موضوع حدوث ساده است بدون اعتبار نسبت آن به فاعل یا متعلقی دیگر. پس معنی مصدری از مقوله ٔفعل یا انفعال است ، و آن امریست غیرقارالذّات ، و حاصل بالمصدر هیئت قاره ٔ مترتبة علیه است ، مثلاً حمد بمعنی مصدری «ستودن » و حاصل مصدر آن «ستایش » است . از آنچه گفته شد، مستفاد گردید که اسم مصدر اسم حدث غیرجاری بر فعل است و در شرح نصاب صبیان قهستانی مذکور است که اسم مصدر پنج قسم است : اول وصف حاصل مر فاعل را و قائم به او و مترتب بر معنی مصدری که آن تأثیر است ، و این قسم را حاصل مصدر نیز گویند، چنانچه در تلویح مذکور است ، و جمیع مصادر را بر این معنی اطلاق کنند، مثل جواز بمعنی روائی و روا بودن ، اول معنی اسمی است ، و دوم معنی مصدری .و فرق میان مصدر و حاصل مصدر در جمیع الفاظ بحسب معنی ظاهر است ، و در بعض الفاظ بحسب لفظ نیز، مثل فعل بکسر فاء «کردار» و بفتح فاء «کردن »، و حاصل مصدر رانیز اطلاق کنند بر مصدر مستعمل بمعنی متعلق فعل ، مثل خلق بمعنی مخلوق ، چنانچه از شرح عقائد در بحث افعال عباد مستفاد میگردد، و قریب به این است آنچه در امالی ابن حاجب مذکور است . اسمی که وسیله ٔ فعلی گردد مثل اکل چون بمعنی آنچه خورده شود استعمال یابد، او رااسم مصدر گویند، و چون بمعنی خوردن باشد، او را مصدر گویند. دوم اسمی است مستعمل بمعنی مصدر که فعلی ازو مشتق نگشته مثل قهقری . و این در امالی ابن حاجب مذکور است . سوم مصدر معرفه مثل فجار که اسم «الفجور» است . چهارم اسمی است بمعنی مصدر و خارج از اوزان قیاسیه ٔ مصدر، مثل سقیاً و غیبة که اسم سقی و اغتیاب است ، و این قسم در کلام عرب بسیار است . پنجم اسمی است مرادف مصدر، مصدَّر به میم ، او را مصدر میمی نیز گویند،مثل : منصرف و مکرم ، این در رضی مذکور است ».
اسم مصدر و حاصل مصدر در زبان فارسی : شمس الدین محمدبن قیس رازی در المعجم ، در کلمات «روش » و «دهش » و «پرورش » گوید که شین «معنی مصدر دهد» و نامی برای این نوع کلمات یاد نمیکند. مؤلف برهان قاطع در مقدمه ٔ کتاب خود، شین را در کلمات «دانش » و «خواهش » و «آموزش »مفیدِ «معنی حاصل مصدر» میداند، و در کلمات «سربخشی » و «زربخشی » و «مشک بیزی » و «گل ریزی » گوید که یاء «افاده ٔ مصدر میکند» و در باب کلمات «خوانندگی » و «سازندگی » و «بخشندگی » و همچنین کلمات «رفتار» و «گفتار»و «کردار» گوید: «گی و آر معنی حاصل مصدر دهد». مؤلفین فرهنگ جهانگیری و فرهنگ رشیدی نیز همین اقوال را آورده اند. نویسنده ٔ «صرف و نحو زبان فارسی » گوید: «از مصدر، حاصلی دیگر بیرون آورند و آنرا حاصل مصدر گویند، مثل روش که حاصل از رفتن است و کنش که حاصل از کردن است ، و کُشش که حاصل از کشتن است و مثل رفتار که حاصل رفتن است و گفتار و کردار که حاصل گفتن و کردن است ». از محققین معاصر برخی نیز اسم مصدر و حاصل مصدر را یکی دانسته اند وبعضی مصادر مختوم به شین و هاء غیرملفوظ (مانند روش ، گردش ، کوشش ، مویه ، پویه ، ناله ) را اسم مصدر، و مصادر مختوم به آر (مانند گفتار، رفتار، دیدار) را حاصل مصدر دانسته اند، ولی از لحاظ دستور زبان فرقی بین این دو نوع نمیتوان قائل شد.
تعریف اسم مصدر: اسم مصدر، اسمی است که دلالت بر معنی مصدر کند، مانند: دانش ، نیکی ، خنده ، گفتار.
علائم اسم مصدر:
1) -ِ- شن . 2) -ِ- ش .
در پهلوی اسم مصدر مختوم به -ِ شن وجود داشته و معادل آن در پازند -َ شن و -ِ شن و -ِ َیشن است ، مانند: کنشن (کنش )، ستایشن (ستایش ). در فارسی این نشانه ٔ قدیم فقط در چند کلمه بصورت اصل بجا مانده : پاداشن (در پهلوی پات دهشن ) که غالباً بفتح شین آمده :
یگانه ای که دو دستش گه ِ عطا بدهد
هزارفایده با صدهزار پاداشَن .
و نیز داشن (پهلوی دهشن ) که آن نیز بفتح شین آمده :
چه کنم که سفیه را به نکوی
نتوان نرم کردن از داَشن .
و نیز بوشن (پهلوی بوشن ) : اما بیان مقدمه ٔ اول ، که مردم در تحویل است ، از آن روشن گردد که اندر بوشن و گردش خود نگرد، که نطفه بود و طفلی گشت . (بابا افضل کاشی . مصنفات جاودان نامه چ مهدوی - مینوی ص 50). و کلمات : گوارشن ، گذارشن و منشن نیز در فرهنگها ضبط شده . این شین را «شین مصدری » و اسم مصدر مختوم بدان را «مصدر شینی » و بتعبیر اصح اسم مصدر شینی نامند.
موارد استعمال : اسم مصدر شینی مانند اسم مصدرهای دیگر غالباً بجای مصدر بکار میرود، اما بعض آنها متدرجاً در استعمال بمنزله ٔ اسم عام شده است مانند: خورش که نخست بمعنی خوردن باشد و نیز بمعنی خوردنی و نیز چیزی که با نان خورند و انواع پختنیها که با برنج خورند :
چنین جای بودش خرام و خورش
که باشدش از خوردنی پرورش .
و همچنین پوشش بمعنی پوشیدن و جامه و لباس هر دوآمده است :
از آن چون خور و پوشش آمد بدست
دل اندر فزونی نبایدت بست .
و چون معالجت خواهی کردن ، اندیشه کن از خورشهاء پیران و جوانان و بیمارخیزان (قابوسنامه ). پوشش از جلود کلاب و فارات و خورش از لحوم آن و میته های دیگر. (جهانگشای جوینی ).
ساختمان اسم مصدر شینی . 1- «-ِ ش » غالباً بریشه ٔ فعل که منطبق بردوم شخص امر حاضر (مفرد امر حاضر) است ملحق گردد :
ای مج کنون تو شعر من از بر کن و بخوان
از من دل و سگالش ، از تو تن و روان .
اگر روزی از تو پژوهش کنند
همه مردمانت نکوهش کنند.
بکار دهرمولش گرچه بد نیست
ولی تأخیر کردن از خرد نیست .
بده داد من از لبانت و گرنه
سوی خواجه خواهم شد از تو بگرزش .
سگالش بدینسان درانداختند
بپرداختند و برون تاختند.
پرستیدن داور افزون کنید
ز دل کاوش دیو بیرون کنید.
که دانم که چون این پژوهش کنید
بدین رای بر من نکوهش کنید.
بکوشش از آن کرد پوشش بجای
بگستردنی هم بد او رهنمای .
چو بهرام دست از خورشها بشست
همی بود بیخواب و ناتندرست .
سلیح تن آرایش خویش دار
بود کت شب تیره آید به کار.
بدانش ورا آزمایش کنید
هنر بر هنر برفزایش کنید.
پرستنده باش و ستاینده باش
بکار پرستش فزاینده باش .
نه گاوستم ایدر نه پوشش نه خر
نه دانش نه مردی نه پا و نه پر.
که هر چیز کو سازد اندر بوش
بدان سو کشد بندگان را روش .
پراکنده شد ترک سیصد هزار
بجایی نبد کوشش و کارزار.
ستاره شمر گفت کای شهریار
ازین گردش چرخ ناپایدار...
همه خوابها پیش ایشان بگفت
نهفته پدید آورید از نهفت
کس آن را گزارش ندانست کرد
پر اندیشه شان شد دل و روی زرد.
بهوش آمد و باز نالش گرفت
بر آن پور کشته سگالش گرفت .
دگر گفت هر کس نکوهش کند
شهنشاه را چون پژوهش کند.
شما دیرمانید و خرم بوید
برامش سوی ورزش خود شوید.
نگارا من از آزمایش به آیم
مرا باش تا بیش ازین آزمایی .
همیشه تا خورش و صید باز باشد کبک
چنان کجا خورش و صید یوز باشد رنگ .
اینت خوشی و اینت آسانی
روز صدقه ست و بخشش و قربان .
سنگ بی نمچ و آب بی زایش
همچو نادان بود به آرایش .
و ساعات و اوقات را بخشش کرده بود. (تاریخ سیستان ص 315). تاریخها دیده ام بسیار... پادشاهان گذشته را که خدمتکاران ایشان کرده اند واندر آن زیادت و نقصان کرده اند و بدان آرایش آن خواسته اند (تاریخ بیهقی ).
بهرجای بخشایش از دل بیار
نگر تا همی چون کند روزگار.
خورش را گوارش می افزون کند
ز تن ماندگیها به بیرون کند.
هر چه بجنبد اندرین جوهر نرم از نباتی و حیوانی ، از جنبش باز نماند (زادالمسافرین ناصرخسرو). یا هستی ایشان هیچگونه به این مایه محسوسات و به آمیزش و جنبش اندر بسته نبود تا مر ایشان را تصور شاید کردن بی پیوند مایه و جنبش ... (دانشنامه ٔ علائی ، الهیات چ انجمن آثار ملی صص 3-4). و مثال کیفیت :درستی و بیماری و پارسائی و بخردی و دانش ... (دانشنامه ٔ علائی الهیات صص 28 - 29).
من همچو توام ز من چرائی تو خجل
تو خارش تن داری و من خارش دل .
نه دراز و دراز یازش او
امل خصم را کندکوتاه .
تا تابش و منفعت او (آفتاب ) بهمه چیزها برسد (نوروزنامه ص 3).
تا که بنشست خواجه در بالش
بالش آمد ز ناز در بالش .
اسباب سکون و استنامت و فراغ بال و استقامت و نعمت رامش و آرامش و خفض عیش و آسایش ایشان را مهیا و مهنّا گردانید. (التوسل الی الترسل ص 16).
خاقانی آن کسان که طریق تو میروند
زاغند و زاغ را روش کبک آرزوست .
کشیشان را کشش بینی و کوشش
بتعلیم چو من قسیس دانا.
برین گوشه رو می کند دستگار
بر آن گوشه چینی نگارد نگار
نبینند پیرایش یکدگر
مگر مدت دعوی آید بسر.
بفرمود شه تا دلیران روم
نمایند چالش در آن مرز و بوم .
بفرمود شه تا دلیران روم
نمایند چالش در آن مرز و بوم .
گهی دل برفتن گرایش کند
گهی خواب را سر ستایش کند.
بارگاهی بدو نمود بلند
گسترشهای بارگاه پسند.
صبح اگر کشتی نفس را در دهان
کی رسیدی این بشولش در جهان .
دواب چو دل اهل حصار در جوشش . (مقدمه ٔ جوامع الحکایات عوفی ).
پس او در شکم پرورش یافته است
او نمی خندد ز ذوق مالشت
او همی خندد بر آن اسگالشت .
زانبوب معده خورش یافته است .
ز باریدن برف و باران و سیل
به لرزش در افتاده همچون سهیل .
بخشایش الهی ، گمشده ای را در مناهی ، چراغ توفیق فرا راه داشت . (گلستان ).
سراینده مرغی ازین بوستان
سرایش چنین کرد با دوستان .
با بلاهای عشق ورزش کن
خویشتن را بلند ارزش کن .
ببوی جود وی آینده سایلان به جنابش
بلی که مشک بخود ره نماید از دمشش .
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرفست
با دوستان مروت ، با دشمنان مدارا.
برحمت سر زلف تو واثقم ، ورنه
کشش چو نبود از آنسو، چه سود کوشیدن .
حضرت خواجه ٔ ما اگر بمنزل درویشی میرفتند، جمیع فرزندان و متعلقان و خادمان او را پرسش میکردند، و خاطر هر یک را بنوعی در می یافتند. (انیس الطالبین بخاری ).
توضیح : قاعده ٔ مذکور مستثنیاتی دارد:
1 - « ش » به ریشه ٔ فعل (که غیرمنطبق بر فعل امر است ) ملحق گردد، و آن ممکن است ریشه ٔ حقیقی فعل باشد، یا اسمی بود که از آن بتوان فعل ساخت ، مانند «انجامش » (که «انجام » فعل امر نتواند بود) :
تو گفتی همی روز انجامش است
یکی رستخیز است و بی رامش است .
و «رامش » (که «رام » فعل امر محسوب نمی شود) :
چنین داد پاسخ که اسفندیار
نفرمودمان رامش و میگسار.
پادشه پاسبان درویش است
گرچه رامش به فر دولت اوست .
منش از ریشه ٔ من است و در پهلوی منشن آمده است بمعنی اندیشیدن :
معجز پیغمبر مکی تویی
به کنش و به منش و به گُوِشت .
ولیکن هر آنکس گزیند منش
بباید شنیدش بسی سرزنش .
2 - «-ِ ش » به مفردامر حاضر (که عیناً بر ریشه ٔ فعل منطبق نیست ) پیوندد:
«آفرینش » که به آفرین (امر) پیوسته نه به آفری (ریشه ٔ فعل ) : ایزد تعالی آفتاب را از نور بیافرید... که در آفرینش وی ایزد تعالی را عنایت بیش از دیگران بوده است . (نوروزنامه ). «دهش » که به ده (امر) پیوسته نه به دا (ریشه ٔ فعل ) :
بداد و دهش یافت آن نیکویی
تو داد و دهش کن فریدون تویی .
بداد و دهش کوش و نیکی سگال
ولی را بپرور، عدو را بمال .
«ستایش » که به ستای (امر) پیوسته نه به ستو (ریشه ) :
سزای ستایش دگر گفت کیست
اگر بر نکوهیده باید گریست .
«کنش » که به کن (امر) پیوسته نه به کر (ریشه ) :
معجز پیغمبر مکی تویی
به کنش و به منش و به گُوِشت .
3 - «-ِ ش » اسم مصدر به صفت ملحق شود:
الف ) به صفت مطلق : چنانکه «پیدایش » از «پیدا» آمده . «نرمش » از: «نرم »در نظام ایران و مطبوعات مستعمل است .
ب ) به صفت مشبهه : چنانکه «رهایش » از «رها» صفت مشبهه از «رهیدن » و «رستن ». نام یکی از مؤلفات ناصرخسرو «گشایش و رهایش » است . «گنجایش » از «گنجا» صفت مشبهه از گنجیدن آمده .
استثناء: 1- ناصرخسرو در غالب مؤلفات منثور و منظومه های خویش «بودش » را بمعنی وجود و هستی آورده :
لازم شده ست کون بر ایشان و هم فساد
گرچه ببودش اندر آغاز دفترند.
بیرونْت کنند از در مرگ
چون از در بودش اندرآیی .
و این کلمه از «بود» مصدر مرخم معادل مفرد مغایب ماضی مطلق با «-ِ ش » اسم مصدر ترکیب شده . باید دانست که مردم نقاط جنوبی خراسان امروزه هم «بودش » را بمعنی «اقامت » استعمال کنند و خود این استعمال مؤید صحت آنست .
2- «نمونش »اسم مصدر است مرکب از نمون (نمودن ) + « َش » اسم مصدر. نظامی این کلمه را بمعنی رهنمایی و نمودار آورده :
مرد سرهنگ از آن نمونش راست
از سر خون آن صنم برخاست .
گفت تا باشد از نمونش رای
گفتن از ما و ساختن ز خدای .
و از این قبیل است «برینش » مرکب از: برین (بریدن ). + « َش » اسم مصدر، بمعنی قطع : پس جسم آن بود که چون درازیی بنهی اندر وی درازیی دیگر یابی برنده ورا بقائمه و درازی سوم بر آن هردو درازی بر قائمه ایستاده هم بر آن نقطه که برینش پیشین بر وی بود... . (دانشنامه ٔ علائی . الهیات چ انجمن آثار ملی صص 12-13). و پدید کردیم که این محال است و نشاید که زمانی بود ناقسمت پذیر،والاّ اندر وی برینش راهی بود ناقسمت پذیر... . (دانشنامه ٔ علائی . الهیات ص 128).
دلی باید اندیشه را تیز و تند
برینش نیاید ز شمشیر کند.
تبصره ٔ 1- هر گاه ریشه ٔ فعل یا فعل امری که برای ساختن اسم مصدر شینی بکار میرود، مختوم به «َا» (= - َای ) باشد، بهنگام الحاق به « َش » اسم مصدر، پس از «َا« »ی » افزایند: فرما، فرمایش . پیرا، پیرایش . آرا، آرایش .
تبصره ٔ 2- در کلمات مختوم به - َو (= - َوی ) نیز بهنگام اتصال به « َش » اسم مصدر، پس از - َو جایز است «ی » افزایند: گو، گویش (گُوِش هم آمده ).
کلمات مرکب : در فارسی « ش » اسم مصدر در کلمات مرکب بسیار بکار میرود، موارد استعمال این نوع کلمات ازینقرار است :
1- کلمات مرکب مختوم به « ش » اسم مصدر، گاه معنی اسم مصدر دهند، مانند غالب کلمات بسیط مختوم به « -ِ َش » :
ولیکن هر آنکو گزیند منش
بباید شنیدش بسی سرزنش .
و بطمع سود خویش سرزنش خلق نجوید (قابوسنامه ). «پندار دانش » قرینه ٔ جهل مرکب است و در المعجم شمس قیس آمده . (سبک شناسی ج 3 ص 34).
2- هر گاه در کلمات مرکب مختوم به « َش » اسم مصدر، کلمه ٔ اول صفت باشد، کلمه ٔ مرکب معنی صفت فاعلی دهد :
دگر گفت کای شاه برترمنش
همی عیب جویت کند سرزنش .
جهاندارِ باداد نیکوکنش
فشاننده ٔ گنج بی سرزنش .
خردنگرش بزرگ زیان مباش . (قابوسنامه ). بسیار بیشی بود که کمی بار آرد، و خردنگرش بزرگ زیان باشد. (قابوسنامه ).
تا گشتم دور، دورم از خواب و خورش
بسیارزیان باشد اندک نگرش .
تو نیکوروش باش تا بدسگال
بنقص تو گفتن نیابد مجال .
3- گاه اسم مصدر شینی با اسم فاعل مرخم و مزید مؤخر فاعلی ترکیب شود و جمعاً معنی صفت فاعلی دهد :
چنین گفت کای شاه دانش پذیر
بمرگ بداندیش رامش پذیر.
ز رامشگران رامشی کن طلب
که رامش بود نزد رامشگران .
گوییم آفریدن این چیزهاءِ دانستنی و آوردن مراین نفس دانش جوی را اندر مردم ... چنانست . (جامع الحکمتین ناصرخسرو).
سخن را گزارشگر نقشبند
چنین نقش برزد به چینی پرند.
خداوند بخشنده ٔ دستگیر
کریم خطابخش پوزش پذیر.
نبینی که پیش خداوند جاه
نیایش کنان دست بر سر نهند.
4- جزو اول بعض کلمات مرکب مختوم به « َش » اسم مصدر، ادات سلب است و پیشینیان آن کلمات را هم بمنزله ٔ اسم مصدر بکار برده اند، مانند :
زآنک بی خواه ِ تو خود کفرِ تو نیست
کفر بی خواهش تناقض گفتنی است .
و هم مانند صفت فاعلی استعمال شود :
تو گفتی همی روز انجامش است
یکی رستخیز است و بی رامش است .
زیر کبود چرخ بی آسایش
هرگز گمان مبر که بیاسایی .
5- اما اسم مصدر شینی مسبوق به «با» در حکم صفت است : بادانش ، بابینش .
سماعی بودن اسم مصدر شینی : اسم مصدر مختوم به « َش » سماعی است نه قیاسی . از همه ٔ افعال ، اسم مصدر شینی شنیده نشده است . قاعده ای برای جواز یا عدم جواز استعمال اسم مصدرهای شینی از افعال در دست نیست و بطور مثال میتوان گفت که از مصادر ذیل ، اسم مصدر شینی در نوشته های فصحاء دیده نشده است : آختن ، آشفتن ، آماسیدن ، افراشتن ، افتادن ، افکندن ، انداختن ، اندوختن ، افشاندن ، پنداشتن ، چکیدن ، خشکیدن ، خواندن ، رستن (رهایش از مصدر دیگر همین فعل یعنی رهیدن است )، شدن ، فشردن ، شکفتن ، شنیدن (شنودن )، کوفتن ، غنودن ، گسیختن ، گرفتن ، نهفتن ، نوشتن ، ماندن و غیره . بعضی «گسترش » را نیز غیرمستعمل دانسته اند، و حال آنکه این اسم مصدر بکار رفته :
بارگاهی بدو نمود بلند
گسترشهای بارگاه پسند.
مخصوصاً از ریشه های غیرحقیقی ، اسم مصدر بندرت آمده است ، مانند خرامش و لنگش . درین فعلها بهنگام لزوم همان ریشه بجای اسم مصدر استعمال میشود، مانند: جنگ ، شتاب ، ترس ، خواب ، خرام ، فشار، هراس و غیره . همچنین از مصادر مأخوذ از مصدرهای عربی ، مانند: رقص ، فهم ، بلع، طلب و غارت اسم مصدر شینی ساخته نمیشود. علاوه برین از بسیاری از افعال که اسم مصدر شینی ندارند، مصدر مرخم (= سوم شخص مفرد ماضی ) آید، مانند: شکست ، گشت ، نهفت ؛ و یا بجای اسم مصدر شینی اسم مصدر یایی استعمال شود، مانند: چشایی ، شنوایی .
توضیحاتی راجع به بعض کلمات مختوم به شین (اسم مصدر شینی و غیر اسم مصدر):
1 و 2- آبشخوار، آبشخور؛ مؤلف نهج الأدب در فصل «بیان زیادت » آرد: «شین نقطه دار... خواجه حافظ گوید:
ما برفتیم و تو دانی و دل غمخور ما
بخت بد تا بکجا می برد آبشخور ما».
و آبشخور مرکبست از: آب + ش + خور، بمعنی «جائی از رود یا نهر یا حوض که از آن آب توان خورد یا برداشت » :
جهاندار محمود شاه بزرگ
به آبشخور آرد همی میش و گرگ .
دستش نگیرد حیدرم ، دستم نگیرد عُمَّرش
رفتم پس آبشخورم ، او از پس آبشخورش .
و «آبشخوار» نیز بهمین معنی آمده : «التشریع؛ به آبشخوار آوردن ». (مصادر زوزنی ) .
3- آرش ؛ بمعنی «معنی » دساتیری و مجعول است . رجوع به فرهنگ دساتیر چ هند ص 230 و رجوع به هرمزدنامه تألیف پورداود ص 315 شود.
4- آیش ؛ از مصدر «آمدن » در نظم و نثر فصیح استعمال ندارد، اما در بعض لهجه های محلی (نواحی طهران و قزوین و اصفهان و کرمان و غیره ) متداول است . (همایی ، گفتار در صرف و نحو فارسی مجله ٔ فرهنگستان سال 1 شماره ٔ 2 ص 66). «آیشت » نیز تلفظ کنند و صورت اخیر در میان عوام بیشتر رواج دارد .
5- بالش ؛ مؤلف نهج الادب گوید: «شین منقوطه در آخر الفاظ افاده ٔ نسبت کند همچو... «بالش » بوزن مالش ، آنچه زیر سر نهند و برین قیاس (است ) «بالین » به یا و نون نسبت ، چرا که مرکب است از «بال »، چرا که در اصل از پرهای مرغان می آکندند...»، اما این «ش » بالش (بمعنی آنچه زیر سر نهند، متکا) ازسانسکریت «برهیس » و اوستا «برزیش » است و در پهلوی «بالِشن » آمده و «ن » آن بر اثر شباهت غلط (با اسم مصدرهای دیگر) ناشی شده است .
6 و 7- بخشایش و بخشش ؛ «بخشش » اسم مصدر است از بخشیدن بمعنی داد و دهش و در پهلوی بَخْشِشْن بمعنی تقسیم و توزیع آمده و بهمین معنی در فارسی نیز بکار رفته است . اما «بخشایش » از مصدر «بخشودن » بمعنی درگذشتن از گناه و عفو است و در پهلوی َاپخشایشن آمده :
ز بخشایش و بخشش و راستی
نبینم همی بر دلش کاستی .
معهذا بخشیدن در فارسی بجای بخشودن بکار رفته : (ملک ) گفت بخشیدم (پسری دزد را) اگر چه مصلحت ندیدم . (گلستان ).
8 و 9- پالایش وپالش . «پالش » در ترکیب «پالشگاه » غلط است زیرا ریشه و فعل (امر) از پالاییدن (پالودن ) «پالا» است ، پس «پالایش » اسم مصدر است (با آلایش ، آسایش مقایسه شود) بمعنی تصفیه و صافی کردن و توسعاً بمعنی وضع و حط :
از ایشان ترا دل پر آرایش است
گناه مرا نیز پالایش است .
فرهنگستان «پالایش » را بمعنی تصفیه
گرفته است ،اخیراً پالایشگاه را بتصفیه خانه (نفت ) اطلاق کرده اند.
10- پوزش ، بمعنی عذر و معذرت و عذرآوردن و معذرت خواستن باشد :
پوزش بپذیرد و گناه ببخشد
خشم نراند، بعفو کوشد و غفران .
چو از دور شه دید برپای خاست
بسی پوزش اندرگذشته بخواست .
و آن اسم مصدر است از پوزیدن که در ویس ورامین فخرالدین گرگانی آمده :
نه پوزدجانت را از درد و آزار
نه شوید دلْت را از داغ و تیمار .
و مشتقات مصدر مزبور (جز اسم مصدر) امروز مورد استعمال نیست .
11- چربش ، مؤلف نهج الادب گوید: «شین منقوطه در آخر الفاظ افاده ٔ نسبت کند همچو... «چربش » منسوب به «چرب » بسحاق اطعمه گوید:
ببوی سر که و چربش بتلخی رفتم از دنیا
ولیکن شعر شیرینم بماند تا جهان باشد.»
چربش در پهلوی چرپشن آمده ، در اینجا نیز مانند «بالش » شین اسم مصدر در فارسی (و -ِ شن در پهلوی ) بتقلید اسم مصدرهای دیگر بکلمه افزوده شده .
12- چندش ، در تداول عوام چندش بمعنی جنبش اعصاب توأم با نفرت بکار رود. در پهلوی چندشن بمعنی حرکت آمده ولی این اسم مصدر و مصدر مفروض آن «چندیدن » در نظم و نثر دیده نشده .
13- کرنش ، «کرنش » بمعنی تعظیم کردن و سرفرود آوردن درمقابل بزرگان ، لغتی است ترکی و در ترکی جغتائی «گورنیش » بمعنی سلام کردن ، اطاعت کردن و بریاست شناختن است و آنرا با اسم مصدر فارسی نباید مشتبه کرد.
14- نیازش ، مؤلف نهج الادب در فصل «بیان زیادت » گفته : «شین نقطه دار، چون «نیازش » مزید علیه «نیاز» است . فخر جرجانی در مثنوی ویس و رامین گوید:
سروشان را بنام نیک بستود
نیازشهای بی اندازه بنمود»
نیازش درفرهنگها نیامده و در موضع دیگر از نظم و نثر دیده نشده و بیت فوق هم در ویس و رامین طبع تهران بدین صورت است :
سروشان را بنام نیک بستود
نیایشهای بی اندازه بنمود. و «نیایش » (پهلوی نیایشن بمعنی ستایش ) صحیح است .
15- یورش ، این کلمه ترکی شرقی است بمعنی تاخت و تاز و پس از حمله ٔ مغول واردفارسی شده است .
-ِشت : این مزید مؤخر، معادل -ِ شن پهلوی و پازند و -ِ َش فارسی است .همین علامت در فارسی نیز وجود داشته است :
معجز پیغمبر مکی تویی
به کنش و به منش و به گُوِشت .
بگفتار گرسیوز بدکنشت
بنوّی درختی ز کینه بکشت .
نان آن مدخل ز بس زشتم نمود
از پی خوردن گوارشتم نبود.
داشاذ و دهشت و داشن ، عطا بود. (لغت فرس اسدی ).
بحری که عید کردبر اعدا بپشت ابر
از غرّه اش درخش و ز غرّشت تندرش .
قرص لیموی و گوارشت لطیف عنبر
گلشکر باشد و گلقند و شراب و دینار.
و از این قبیل است : رامشت ، پاداشت :
خدایگان جهان آنکه از خدای جهان
جهانیان را پاداشت است و بادافراه .
در تداول عامه ، امروزه نیز بجای خورش «خورشت » و بجای بُرِش «بُرِشت » گویند.
ی : در پهلوی این مزید مؤخر بصورت «ایه » برای ساختن اسم معنی و اسم مصدر بکار میرود:
پاتخشاهیه (پهلوی )، پادشاهی (فارسی ). نیوکیه (پهلوی )، نیکی (فارسی ). چیگونیه (پهلوی )، چونی ، چگونگی (فارسی ).
تلفظ: این یاء در قدیم هم مانند امروزه «ی » معروف شناخته و «ای » تلفظ میشده ، و بهمین جهت قافیه کردن کلمات مختوم به «ی » مزبور با «ی » نکره جایز نبوده .
تسمیه : «ی » مورد بحث از انواع ادات اسم مصدر یا حاصل مصدر است ، و آنرا «یای مصدری » و «یای مصدریه » یا «یای اسم مصدر» و «یای حاصل مصدر» نامند.
موارد استعمال : 1 - کلمات مختوم به «ی » اسم مصدری غالباً بمعنی اسم مصدر بکار روند و مثالهای آن از این پس بیاید.
2- گاه «ی » اسم مصدر در آخر کلمات بمعنی « گری » آید، چون : جادویی ، پسری ، برادری ، پدری ، فرزندی ، صوفیی ، ساقیی : سال ششم ساقیی فرمودی . (سیاست نامه ). از بلیناس درخواستند که ملک طاسیس رابه افسون بیارد تا ایشانرا ساقیی کند. همچنان کرد، ملک بی خویشتن تا سحرگاه ساقیی همی کرد. (مجمل التواریخ و القصص ). شیخ ما گفت که ما در آن بودیم تا خود را بجامه ٔ صوفیان بیرون آریم و ساعتی صوفی باشیم ، این گربه بر صوفیی ما شاشید. (اسرار التوحید).
صوفیی باشد بنزد این لئام
الخیاطة و اللواطة و السلام .
3- گاه «ی » مزبور معرِّف دین ، مذهب ، مسلک ، نحله ، طریقه و شیوه است : بدانک برده خریدن و علم آن از جمله ٔ فیلسوفی است . (قابوسنامه ).
بمیرید از چنین جانی کزو کفر و هوی خیزد
ازیرا در چنان جانها فروناید مسلمانی .
مجردی و قلندری را مایه ٔ شادمانی و اصل زندگانی دانید. (لطایف عبید زاکانی ).
گر مسلمانی ازین است که حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بود فردایی .
4- گاه ، علاوه بر معنی اسم مصدر، عمل و حرفه و شغل را رساند. این نوع بر سه قسم است :
الف : « ی » به کلمات بسیط (غیرمرکب ) پیوندد: مطربی ، قوّادی ، مذکرّی ، معلّمی ، مستنطقی ، سمساری ، خیّاطی ، صحّافی ، صرّافی ، جرّاحی ، عکاسی ، طبّاخی ، خرّازی ، خبّازی ، قنّادی ، رانندگی ، بافندگی : چون علم شرع که تا در کار قضا... و مذکری نرود، نفع دنیا به عالم نرسد.(قابوسنامه ).
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی .
مسخرگی و قوّادی ... پیشه سازید تا پیش بزرگان عزیز باشید. (لطایف عبید زاکانی ).
ب :« ی » مزبور به اسم فاعل مرخم یا صفات فاعلی مختوم به ادات (نظیر: کار، گار، گر) پیوندد. جزو دوم این نوع کلمات از اینقرار است :
بازی - کبوتر (کفتر) بازی ، قماربازی ، گاوبازی و غیره .
بُری - چوب بری ، تخته بری ، شیشه بری . جیب بری و غیره .
بَری - مسافربری (بنگاه ).
بندی - علاقه بندی ، ماست بندی و غیره .
پزی - آش پزی . فرنی پزی یخنی پزی ، حلیم پزی ، کاشی پزی ، گچ پزی ، آجرپزی ، مزدی پزی و غیره .
تابی - نخ تابی ، موتابی ، زه تابی و غیره .
تراشی - قالب تراشی ، پیکرتراشی ، سنگتراشی و غیره .
چینی - حروف چینی ، گل چینی .
خوانی - روضه خوانی ، تعزیه خوانی ، شمرخوانی ، علی اکبرخوانی ، قرآن خوانی و غیره .
داری - ترازوداری ، قپان داری ، میانداری (در زورخانه )، خانه داری ، علم داری ، گله داری ، چارواداری ، باغداری ، مالداری ، مرغداری ، کرسی داری و غیره چون علم شرع که در روزگار قضا و قسام و کرسی داری نرود. (قابوسنامه ).
دوزی - لحاف دوزی ، لباس دوزی ، پینه دوزی ، پاره دوزی ، پیراهن دوزی ، پالان دوزی و غیره .
رزی - رنگرزی .
ریسی - ریسمان ریسی ، چرخ ریسی ، نخ ریسی ، دوک ریسی و غیره .
زنی - دف زنی ،خشت زنی ، باسمه زنی ، پنبه زنی ، مهره زنی (در صحافی )، قلم زنی ، و غیره : مسخرگی و قوادی و دفزنی ... پیشه سازید. (لطائف عبید زاکانی ).
سازی - ساعت سازی ، پستایی سازی (رویه ٔ کفش سازی )، چیت سازی ، سماورسازی ، صندوق سازی ، صندلی سازی ، جعبه سازی ، حلبی سازی ، کاشی سازی ، چرم سازی ، دندان سازی ، داروسازی ، و غیره .
شویی - لباس شویی . طلاشوئی .
فروشی - میوه فروشی ، کلاه فروشی ، چوب فروشی ، گل فروشی ، سقطفروشی ، لوازم التحریرفروشی ، امانت فروشی ، کتابفروشی ، دوافروشی ، خرده فروشی . فرش فروشی ، لولافروشی ، کهنه فروشی و غیره .
کاری - تراشکاری ، جوشکاری (لحیم )، آب کاری ، (آب دادن فلزات )، سوهان کاری ، گل کاری ، گِل کاری ، لحیم کاری ، منبت کاری ، مذهب کاری و غیره .
کشی - خاکروبه کشی ، آب حوض کشی ، ارّه کشی ، روغن کشی ، سیم کشی و غیره .
کوبی - رویه کوبی (کفش )، آهن کوبی ، بوریاکوبی ، توفال کوبی ، برنج کوبی ، خال کوبی ، باروت کوبی .
گاری - آموزگاری و غیره .
گردی - دوره گردی ، ولگردی ، خیابان گردی وغیره .
گری - تقویم گری ، مولودگری ، ریخته گری ، سپاهی گری ، آهنگری ، زرگری ، شیشه گری ، مسگری ، آرایشگری ، رفوگری و غیره : و در نجوم یا تقویم گری و مولودگری و... آرایشگری بجد و هزل در او نرود. (قابوسنامه ).
گویی - فالگویی ، قصه گویی ، غیب گویی : و در نجوم ... و فالگویی .... بجد و هزل در او نرود. (قابوسنامه ).
گیری - معرکه گیری ، روغن گیری ، خمیرگیری و غیره .
نویسی - کاغذنویسی ، نامه نویسی ، دعانویسی ، ماشین نویسی و غیره .
5-در کلمات ذیل فن و هنر و شیوه و آیین را رساند: جهانداری ، سپاهداری ، کلاهداری ، سروری ، تعزیه گردانی ، شمشیرزنی ، شمشیربازی ، سوارکاری ، سوارخوبی ، بزم آرایی ، مجلس آرایی ، انجمن آرایی ، پیکرآرایی ، عروس آرایی و غیره :
نه هرکه طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاهداری و آیین سروری داند.
6- گاه کلمات مختوم به «ی »اسم مصدر، معنی مکان و دکان و سرای دهد. این کلمات نیز بر دو نوعست :
الف - «- ی » به کلمات بسیط (غیرمرکب ) پیوندد: قنادی ، دباغی ، عطاری ، صحافی ، عکاسی ، خرازی ، خیاطی ، سمساری ، صرافی ، طباخی ، دوزندگی ، بافندگی .
ب - «-ی » به اسم فاعل مرخم یا صفات فاعلی مختوم به ادات پیوندد. غالب مواردی را که در بند ب از شماره ٔ 4 در فوق نقل شده میتوان در این معنی بکار برد.
7- در کلمات ذیل «-ی » ظاهراً معنی رسم و آیین نیز دهد: تاجگذاری ، بوریاکوبی ، سربازگیری ، بله بری ، چله بری ، عزاداری و غیره .
8- چون «-ی » مورد بحث در آخر کلمه ٔ مرکبی که جزو اول آن اسم و جزو دوم ریشه ٔ فعل (امر حاضر مفرد) باشد، درآید از مجموع مرکب اسم آلت و ظرف سازد: ترشی خوری ، ماست خوری ، آجیل خوری ، شیرینی خوری ، آبخوری ، قهوه خوری ، پالوده خوری ، چای خوری (قاشق )، مرباخوری (قاشق )، سوپ خوری (قاشق ، کاسه )، آش خوری (کاسه )، روشویی ، دست شویی .
9- گاه «-ی » مزبور معنی تشبیه و مانندگی را رساند. مؤلفین غیاث اللغات و آنندراج و نهج الادب این نوع را نوعی مستقل شمرده آنرا «یاء تشبیهی » نامیده اند، و آن بر دو بخش است :
الف - «-ی » مذکور به اسم عام پیوندد: استری ، اشتری ، خری :
اژدهایی پیشه دارد روز و شب با عاقلان
باز با جهّال پیشه ش گربگی و راسوی .
آسمان با کشتی عمرم ندارد جز دوکار
وقت شادی بادبانی ، وقت محنت لنگری .
تا که عروس دولتت یافت عماری از فلک
بهر عماریش کند ابلق گیتی استری .
زاغ به فرّ تو همایی کند
سر که رسد پیش تو پایی کند.
ب - «-ی » مزبور به اسم خاص (عَلَم ) پیوندد: نمرودی ، شدادی ، فرعونی ، هارونی ، سلیمانی ، ادریسی ، لقمانی ، بولهبی ، بوذری :
وحید ادریس عالم بود و لقمان جهان ، اما
چو مرگ آمد چه سودش داشت ادریسی و لقمانی .
10- گاه اسم مصدر یایی معنی «عجب » و «زهی » و مانند آنرا رساند :
گر بی تو دمی خون جگر می نخورم
آغشته همی شوم ز خون جگرم
در کار تو، هیچگونه ای پی نبرم
سرگردانی ! که من بکار تو درم .
گفتا که دهان تنگ من روزی تست
سبحان اﷲ تنگ روزی که منم .
ساختمان اسم مصدر یائی : ساختمان اسم مصدریائی ، بخلاف اسم مصدر شینی ، قیاسی است و به کلمات ذیل ملحق گردد:
1- به اسم ذات (عام ّ و جامد) پیوندد: آهنی (آهن بودن )، خاکی (خاک بودن )، شیری (شیر بودن )، و از این قبیل است : گرگی ، سگی ، آذری :
و اما جواب اهل تأیید مر این سوءالات را آنست که گفتند: میان ازل و ازلیت و ازلی فرق است ، چنانک بمثل کسی گوید آهن وآهنی و آهنین ، یا گوید خاک و خاکی و خاکین ، و هر کسی داند که آهنی اندر آهن است . و آهنی میانجی است میان آهن و آهنین ، چنانک ِ فعل میانجی است میان فاعل و مفعول ، و مفعولی مفعول بدان فعل است کز فاعل بدو رسد.(جامعالحکمتین ناصرخسرو).
شیخ گفت : ای جوانمرد! این سگ بزبان حال با بایزید گفت در سبق السبق از من چه تقصیر در وجود آمده است و از تو چه توفیر حاصل شده است که پوستی از سگی در من پوشیدند و خلعت سلطان العارفین درسر تو افکندند. (تذکرةالاولیاء عطار).
اندرآ مادر بحق مادری
بین که این آذر ندارد آذری .
2- به صفت ملحق گردد.
الف - صفت بسیط جامد (اعم از فارسی یا مستعار ا