ازار
لغتنامه دهخدا
ازار. [ اِ ] (اِ) فوطه . لنگ . (غیاث اللغات ). لنگی . (برهان ). قطیفه . تنکه :
دو تن را بفرمود زورآزمای
بکشتی که دارند با دیو پای
برفتند شایسته مردان کار
ببستندشان بر میانها ازار.
بشنگل چنین گفت کای شهریار
بفرمای تا من ببندم ازار
چو با زورمندان بکشتی شوم
نه اندر خرابی و مستی شوم .
فرستاده آمد بر شهریار
ز بیخ گیا بر میانش ازار.
ازار از یکی چرم نخجیر بود
گیا خوردن و پوشش آژیر بود.
به آیین خویش از گیا بست ازار
خروشان شد از پیش یزدان بزار.
از تمتع شده فارغ بوثاق آیم زود
مرد جویم که بگرمابه برد سطل و ازار.
رفت و بربست ازاری و بجیحون در رفت
زود بی خوفی و بگذشت بیک دم بشناه .
مسعود قزل ، مست نه ای هشیاری
یک دم چه بود که مطربی بگذاری
زر بستانی ازار کی برداری
ما را گل و باقلی و ریواج آری .
بل قرص آفتاب بصابون زند مسیح
کاحرام را ازار سپید است در خورش .
شیخ گفت این ساعت برو و موی محاسن و سر را پاک بستره کن و این جامه که داری برکش و ازاری از گلیم بر میان بند و توبره ٔ پرجوز بر گردن آویز و ببازار بیرون شو. (تذکرةالاولیاء عطار).
|| زیرجامه . شلوار. (مؤید الفضلاء) (غیاث اللغات ). سروال . تنبان . (غیاث ). هر چیز که بر پای کشند مانند شلوار و تنبان . (برهان ). مؤلف مؤید الفضلاء گوید: در دیار ما جامه ٔ دوخته ٔ معروف که مانند آستین برای هر دو ساق می دوزند و تا ناف رسد :
همه چوب زر بود گوهرنگار
نمد خز و دیبای چینی ازار.
پرهیز کن از جهل به آموختن ایراک
جهل است مثل عورت و پرهیز ازار است .
چون ز مشکلهات پرسم عورتت پیدا شود
بی ازاری بی ازاری بی ازاری ناصبی .
واﷲ که از لباس جز از روی عاریت
بر فرق من عمامه و بر پا ازار نیست .
در دخل هر شحنه و محتسب را
گشاده ست تا هست ازارت گشاده .
از پاچه ٔ ازار من امروز خلق را
بوی وزارت آید و هستم بزرگوار.
چند در فکر جامه سر در جیب
تا بکی ماندن به بند ازار.
عاقبت تا جامه در برها شدی
گه قبا گه پیرهن گاهی ازار.
ابر مانند عروسیست سپیدش چادر
آنگه از برق پدید آمده سرخی ازار.
و رجوع به ازارپا شود. || جامه . پوشش . پوشیدنی :
همان تخت [ طاقدیس ] پرویز ده لخت بود
جهان روشن از فر آن تخت بود...
همه طاقها بسته بودی ازار
ز خز و سمور از در شهریار.
گفت چه بر سر کشیدی از ازار
گفت کردم آن ردای تو خمار.
|| دستار. (غیاث اللغات ). مندیل . || ازاره . ایزار. هزاره :
همه پایه ٔ تخت زرین بلور
نشسته بر او شاه با فر و زور
ازارش همه سیم و پیکرش زر
نشانده بهر جای چندی گهر.
خرامان همی رفت بهرام گور
یکی خانه دید آسمانش بلور
ازارش همه سیم و پیکرش زر
بزر در نشانده فراوان گهر.
ازار و فرش آن از سنگ رخام فراهم آوردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 422). || بن و تک آب . (جهانگیری ) (برهان قاطع). پایاب . قعر آب :
اندیشه در سواحل دریای جاه تو
بسیار غوطه خوردولی کم ازار یافت .
- ازار از پس (پی ) چیزی بستن ؛ درایستادن . آغاز کردن . کمر بستن . عزم انجام کاری کردن :
خدایگان جهان مر نماز نافله را
بجای ماند و ببست از پی فریضه ازار.
- ازار بر میان بستن ؛ احتجاز. (تاج المصادر بیهقی ).
- ازار بر میخ آویختن ؛ همیشه مهیا و حاضر کار تباه بودن :
نرخ ارزان کن و در میخ برآویز ازار.
- ازار بستن (بربستن ) ؛ پوشیدن جامه و شلوار :
گل سرخ بر سر نهاد و ببست
عقیقین کلاه و پرندین ازار.
- || آراسته شدن . متحلی شدن :
گرفتستند اکنون از من آزار
چو از پرهیز بربستم ازاری .
چرا برنبندی ز دانش ازاری
نداری بدل شرم ازین بی ازاری .
تا چرخ برگشاد گریبان نوبهار
از لاله بست دامن کهپایه ها ازار.
- ازار پوشاندن ؛ سَرْوَلَة. (دهار).
- ازار پوشیدن ؛ ائتزار. تأزر. (تاج المصادر بیهقی ).
- ازارسخت کردن بر میان ؛ احتباک . (تاج المصادر بیهقی ).
- ازار کشتی بانان ؛ تنبان یعنی عورت پوش ملاحان .
- در (اندر) ازار گرفتن ؛ پوشانیدن به جامه و پوشش :
چو شب ز روی هوا درنوشت چادر زرد
فلک زمین را اندر سیه ازار گرفت .
|| حلة. (دهار).
دو تن را بفرمود زورآزمای
بکشتی که دارند با دیو پای
برفتند شایسته مردان کار
ببستندشان بر میانها ازار.
بشنگل چنین گفت کای شهریار
بفرمای تا من ببندم ازار
چو با زورمندان بکشتی شوم
نه اندر خرابی و مستی شوم .
فرستاده آمد بر شهریار
ز بیخ گیا بر میانش ازار.
ازار از یکی چرم نخجیر بود
گیا خوردن و پوشش آژیر بود.
به آیین خویش از گیا بست ازار
خروشان شد از پیش یزدان بزار.
از تمتع شده فارغ بوثاق آیم زود
مرد جویم که بگرمابه برد سطل و ازار.
رفت و بربست ازاری و بجیحون در رفت
زود بی خوفی و بگذشت بیک دم بشناه .
مسعود قزل ، مست نه ای هشیاری
یک دم چه بود که مطربی بگذاری
زر بستانی ازار کی برداری
ما را گل و باقلی و ریواج آری .
بل قرص آفتاب بصابون زند مسیح
کاحرام را ازار سپید است در خورش .
شیخ گفت این ساعت برو و موی محاسن و سر را پاک بستره کن و این جامه که داری برکش و ازاری از گلیم بر میان بند و توبره ٔ پرجوز بر گردن آویز و ببازار بیرون شو. (تذکرةالاولیاء عطار).
|| زیرجامه . شلوار. (مؤید الفضلاء) (غیاث اللغات ). سروال . تنبان . (غیاث ). هر چیز که بر پای کشند مانند شلوار و تنبان . (برهان ). مؤلف مؤید الفضلاء گوید: در دیار ما جامه ٔ دوخته ٔ معروف که مانند آستین برای هر دو ساق می دوزند و تا ناف رسد :
همه چوب زر بود گوهرنگار
نمد خز و دیبای چینی ازار.
پرهیز کن از جهل به آموختن ایراک
جهل است مثل عورت و پرهیز ازار است .
چون ز مشکلهات پرسم عورتت پیدا شود
بی ازاری بی ازاری بی ازاری ناصبی .
واﷲ که از لباس جز از روی عاریت
بر فرق من عمامه و بر پا ازار نیست .
در دخل هر شحنه و محتسب را
گشاده ست تا هست ازارت گشاده .
از پاچه ٔ ازار من امروز خلق را
بوی وزارت آید و هستم بزرگوار.
چند در فکر جامه سر در جیب
تا بکی ماندن به بند ازار.
عاقبت تا جامه در برها شدی
گه قبا گه پیرهن گاهی ازار.
ابر مانند عروسیست سپیدش چادر
آنگه از برق پدید آمده سرخی ازار.
و رجوع به ازارپا شود. || جامه . پوشش . پوشیدنی :
همان تخت [ طاقدیس ] پرویز ده لخت بود
جهان روشن از فر آن تخت بود...
همه طاقها بسته بودی ازار
ز خز و سمور از در شهریار.
گفت چه بر سر کشیدی از ازار
گفت کردم آن ردای تو خمار.
|| دستار. (غیاث اللغات ). مندیل . || ازاره . ایزار. هزاره :
همه پایه ٔ تخت زرین بلور
نشسته بر او شاه با فر و زور
ازارش همه سیم و پیکرش زر
نشانده بهر جای چندی گهر.
خرامان همی رفت بهرام گور
یکی خانه دید آسمانش بلور
ازارش همه سیم و پیکرش زر
بزر در نشانده فراوان گهر.
ازار و فرش آن از سنگ رخام فراهم آوردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 422). || بن و تک آب . (جهانگیری ) (برهان قاطع). پایاب . قعر آب :
اندیشه در سواحل دریای جاه تو
بسیار غوطه خوردولی کم ازار یافت .
- ازار از پس (پی ) چیزی بستن ؛ درایستادن . آغاز کردن . کمر بستن . عزم انجام کاری کردن :
خدایگان جهان مر نماز نافله را
بجای ماند و ببست از پی فریضه ازار.
- ازار بر میان بستن ؛ احتجاز. (تاج المصادر بیهقی ).
- ازار بر میخ آویختن ؛ همیشه مهیا و حاضر کار تباه بودن :
نرخ ارزان کن و در میخ برآویز ازار.
- ازار بستن (بربستن ) ؛ پوشیدن جامه و شلوار :
گل سرخ بر سر نهاد و ببست
عقیقین کلاه و پرندین ازار.
- || آراسته شدن . متحلی شدن :
گرفتستند اکنون از من آزار
چو از پرهیز بربستم ازاری .
چرا برنبندی ز دانش ازاری
نداری بدل شرم ازین بی ازاری .
تا چرخ برگشاد گریبان نوبهار
از لاله بست دامن کهپایه ها ازار.
- ازار پوشاندن ؛ سَرْوَلَة. (دهار).
- ازار پوشیدن ؛ ائتزار. تأزر. (تاج المصادر بیهقی ).
- ازارسخت کردن بر میان ؛ احتباک . (تاج المصادر بیهقی ).
- ازار کشتی بانان ؛ تنبان یعنی عورت پوش ملاحان .
- در (اندر) ازار گرفتن ؛ پوشانیدن به جامه و پوشش :
چو شب ز روی هوا درنوشت چادر زرد
فلک زمین را اندر سیه ازار گرفت .
|| حلة. (دهار).