ار
لغتنامه دهخدا
ار. [اَ / اَرر ] (اِ) مخفّف ارّه (درودگری ). (برهان ):
نه من بیش دارم ز جمشید فرّ
که ببرید بیور میانش به ارّ.
به یزدان که او داد دیهیم و فرّ
اگر نه میانش ببرم به ارّ .
چو خستو بیاید ببندد کمر
ببرم میانش ببرنده ار.
کلک مانی طبعش آن استاد چابک صورت است
کآزر اندر دستگاه صنعتش ارّ میکشد.
|| ثُفل دانه که روغن ازآن کشیده باشد و آنرا هروهل و کنجاره نیز خوانند. (جهانگیری ). کنجاره را گویند که ثفل دانه ٔ روغن گرفته باشد. (برهان قاطع).
نه من بیش دارم ز جمشید فرّ
که ببرید بیور میانش به ارّ.
به یزدان که او داد دیهیم و فرّ
اگر نه میانش ببرم به ارّ .
چو خستو بیاید ببندد کمر
ببرم میانش ببرنده ار.
کلک مانی طبعش آن استاد چابک صورت است
کآزر اندر دستگاه صنعتش ارّ میکشد.
|| ثُفل دانه که روغن ازآن کشیده باشد و آنرا هروهل و کنجاره نیز خوانند. (جهانگیری ). کنجاره را گویند که ثفل دانه ٔ روغن گرفته باشد. (برهان قاطع).