احتماء
لغتنامه دهخدا
احتماء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) پرهیز کردن . خود را از چیز نگه داشتن . خویشتن از چیزی نگاه داشتن . (تاج المصادر) (زوزنی ). از چیز زیان دار پرهیز کردن . خویشتن داری . پرهیز. || پرهیز بیمار از مضرات . رژیم :
کسی را که شفا از احتما باید طلبید، او از تناول طلبد، از مردمان نباشد. (کشف المحجوب ).
تا شد شفای آز عطاهای او، نیاز
بیماروار کرد ز نان خوردن احتما.
ترک بدی مقدّمه ٔ فعل نیکی است
کاوّل علاج واجب بیمار احتماست .
احتما کن احتما ز اندیشه ها
زانکه شیرانند در این بیشه ها.
چون کس را زهره و یارا نبودی که گفتی احتما یا معالجت می باید کرد. (جهانگشای جوینی ).
قلعه را در مساز بی بارو
احتما باید آنگهی دارو.
|| بازماندن . || احتماء حرّ؛ اِحتدام . افروختن آتش .
کسی را که شفا از احتما باید طلبید، او از تناول طلبد، از مردمان نباشد. (کشف المحجوب ).
تا شد شفای آز عطاهای او، نیاز
بیماروار کرد ز نان خوردن احتما.
ترک بدی مقدّمه ٔ فعل نیکی است
کاوّل علاج واجب بیمار احتماست .
احتما کن احتما ز اندیشه ها
زانکه شیرانند در این بیشه ها.
چون کس را زهره و یارا نبودی که گفتی احتما یا معالجت می باید کرد. (جهانگشای جوینی ).
قلعه را در مساز بی بارو
احتما باید آنگهی دارو.
|| بازماندن . || احتماء حرّ؛ اِحتدام . افروختن آتش .