اجم
لغتنامه دهخدا
اجم . [ اَ ج َ ] (ع اِ) نیستانها و بیشه ٔ شیر که مکمن شیران باشد. (شعوری از محمودی ). انبوههای درختان :
قلعه خالی کند از خصم زبردست به تیر
همچو خالی کند از شیر بشمشیر اجم .
صد ره فزون دیدم ترا کز قلب لشکر درشدی
با گرگ تنها در اجم ، با شیر تنها در عرین .
به روز جنگ چنین باشد و به روز شکار
هزبر و ببر برون آرد از میان اجم .
تیغش بجنگ ، پیل برون آرد از حصار
تیرش بصید، شیر برون آرد از اجم .
قلعه خالی کند از خصم زبردست به تیر
همچو خالی کند از شیر بشمشیر اجم .
صد ره فزون دیدم ترا کز قلب لشکر درشدی
با گرگ تنها در اجم ، با شیر تنها در عرین .
به روز جنگ چنین باشد و به روز شکار
هزبر و ببر برون آرد از میان اجم .
تیغش بجنگ ، پیل برون آرد از حصار
تیرش بصید، شیر برون آرد از اجم .