اجلال
لغتنامه دهخدا
اجلال . [ اِ ] (ع مص ) بزرگ داشتن . بزرگ قدر گردانیدن . تعظیم . بزرگ شمردن :
ملکا اسب تو و زرّ توو خلعت تو
بنده را نزد اخلاّ بفزوده ست اجلال .
گر اجلالش کند شاید و گرنه
نجوید برتر از حکمت جلالی .
چون ابوعلی به بخارا رسید در تعهد و تفقد و اجلال و اکرام قدر او مبالغت رفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || توانا گردانیدن . (منتهی الارب ). || ضعیف شدن . || فَعَله من اجلالک ؛ کرد آن را ازبرای تو. || ناقه ٔ جلیل بکسی دادن . (منتهی الارب ).
ملکا اسب تو و زرّ توو خلعت تو
بنده را نزد اخلاّ بفزوده ست اجلال .
گر اجلالش کند شاید و گرنه
نجوید برتر از حکمت جلالی .
چون ابوعلی به بخارا رسید در تعهد و تفقد و اجلال و اکرام قدر او مبالغت رفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || توانا گردانیدن . (منتهی الارب ). || ضعیف شدن . || فَعَله من اجلالک ؛ کرد آن را ازبرای تو. || ناقه ٔ جلیل بکسی دادن . (منتهی الارب ).