ابکم
لغتنامه دهخدا
ابکم . [ اَ ک َ ] (ع ص ) گنگ . گنگ لاج . مؤنث : بَکْماء. ج ، بُکم :
زیرا که جهان ز آزمایش
بس نادره ناطقی است ابکم .
کرد عقلم نصیحتی محکم
که نکوگوی باش یا ابکم .
همه گوینده ٔ فسق و فجوریم
ز هزل و ژاژ گفتن ابکمی کو.
گر فی المثل باکمه و ابکم نظر کنی
بی آنکه در تو معجز عیسی مریم است
بینا شود بهمت تو آنکه اکمه است
گویا شود بمدحت تو آنکه ابکم است .
زیرا که جهان ز آزمایش
بس نادره ناطقی است ابکم .
کرد عقلم نصیحتی محکم
که نکوگوی باش یا ابکم .
همه گوینده ٔ فسق و فجوریم
ز هزل و ژاژ گفتن ابکمی کو.
گر فی المثل باکمه و ابکم نظر کنی
بی آنکه در تو معجز عیسی مریم است
بینا شود بهمت تو آنکه اکمه است
گویا شود بمدحت تو آنکه ابکم است .