26 فرهنگ

ترجمه مقاله

ابویعقوب

لغت‌نامه دهخدا

ابویعقوب . [ اَ بو ی َ ] (اِخ ) الزاجر المکفوف . ابوریحان ازکندی آرد که رشید انبانی از جواهر بیحیی داد و او انبان در خانه نهاد و بکاری برخاست و فراموش کرد و یکی از فراشان آن انبان بدزدید و چون یحیی بازگشت آنرا نیافت و سخت اندیشمند و غمین گشت و من نزد او بودم و ابویعقوب زاجر مکفوف را بخواندند و چون درآمد یحیی گفت همه سکوت کنید تا حواس او جمع باشد و از وی پرسید من ترا از امری پرسیدن خواهم بگوی آن چیست او اندکی بفکر فروشد سپس گفت مرا از گمشده ای سؤال کنی یحیی پرسید آن چیست این بار او مدتی طویل به اندیشه فروشد و دست بر زمین زد و گفت چیزی گران قیمت سپید و سرخ و سبز و آن در کیسه ای است و کیسه در ظرفی دیگر. یحیی گفت چنین است و یحیی پرسید کدام کس آنرا بگرفته است گفت فراش ، گفت او کجاست گفت به آبریز اندر است و یحیی بشکفت و گفت بالوعه های خانه تجسس کنند و او را بر بالای یکی از آنها یافتند و نزد یحیی بردند یحیی غلام را گفت پنج هزار درهم ابویعقوب را ده و فلان را بگوی تا او رابهمسایگی ما خانه ای به پنج هزاردرهم خرند ابویعقوب گفت اما این پنج هزار درهم به من رسید لیکن خانه هیچوقت خریده نخواهد شد یحیی گفت ای ابویعقوب این زجر و فال چیست گفت پایه ٔ او بر حواس است و من چشم ندارم وبا گوش خویش بزجر و عمل زجر پردازم چون درآمدم هیچ چیز نشنیدم گمراه شدم و ضلالت بمن دست داد پس گفتم مقصود ضاله و گمشده است و باز صوتی نشنیدم پس دست بفرش زدم و قمع خرما بدست من آمد و گفتم نخله را کانازی است و در آن سپید و سرخ و سبز باشد و آن چون رشته های گوهرهاست در طلع. و کاناز خود ماننده است بگوهرهای در انبان نهاده و آنگاه که از من پرسیدی کدام کس آنرا بر گرفته است نهیق خری شنیدم و خر تناور و قوی است گفتم در نزدیک ملوک بچنین صفت جز فراشان نباشند و گفتم آنرا فراش ربوده است از موضع آن پرسیدی در این وقت آوازی شنیدم که میگفت آنرا در آبریز ریز. یحیی پرسید در امر مالی که ترا دادیم چگونه پیشگوئی کردی گفت چون به پنج هزار درهم مرا امر فرمودی شنیدم که یکی از غلامان گفت آری گفتم این مال بمن رسد و آنگاه که امر خریدن خانه دادی باز غلامی دیگر گفت نه و پنج هزار درهم بگرفت و بشد و زمانی کوتاه پس از آن نکبت برامکه ببود. رجوع به الجماهر بیرونی ص 159 و 160 شود.