ابوسهل
لغتنامه دهخدا
ابوسهل . [ اَ س َ ] (اِخ ) احمدبن علی عارض لشکر بزمان مسعودبن محمود سبکتکین . رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 507 شود. و شاید ممدوح فرّخی در دو قصیده ٔ ذیل ، همین بوسهل باشد؟
عارض جیش و امیر لشکر میر آنکه او
کرده گیتی را ز روی خویش چون خرّم بهار.
خواجه عمید عارض لشکر عمید ملک
بوسهل سیّد همه سادات روزگار.
عارض جیش و امیر لشکر میر آنکه او
کرده گیتی را ز روی خویش چون خرّم بهار.
خواجه عمید عارض لشکر عمید ملک
بوسهل سیّد همه سادات روزگار.