ابوسفیان
لغتنامه دهخدا
ابوسفیان . [ اَ س ُف ْ ] (اِخ ) وکیعبن جراح بن ملیح الرواسی . عباس دوری گوید که : احمدبن حنبل بمن گفت اگر وکیع را دیده بودی میدانستی که مثل او را ندیده ای و باز احمدبن حنبل گفت چشمان من مانند وی هرگز ندید، حدیث را نیکو به یاد میسپرد و گفتار او در فقه بسی خوب بود با ورع و اجتهاد. وغیبت کس نمی کرد و باز احمد حنبل گفت در علم و حفظ وحلم توأم با ورع و خشوع کسی را چون ابوسفیان نیافتم . یحیی بن اکثم گوید: در سفر و حضر با وی بودم او صائم الدهر بود و به هر شب یکبار ختم قرآن میکرد. گویندمردی بدو درشت و دشنام میگفت وکیع به خانه شد و روی در خاک مالید و بیرون آمد و گفت زیاده کن چه اگر وکیع گناه کار نبودی ترا بر وی نگماشتندی . وکیع از ائمه ٔ اعلام مانند اسماعیل بن ابی خالد و هشام بن عروه و اعمش و ابن عون و ابن جریح و اوزاعی و شعبه و سفیان روایت کند و او در 33 سالگی املاء حدیث کرد و پس از مرگ ثوری به جای وی نشست و تصانیف بسیار کرد. مولد او به سال 129 و یا 128 هَ .ق . بوده است و به سال 196 زیارت خانه کرد و چون به فید بازگشت در محرم 197 هَ .ق .به شصت وشش سالگی درگذشت و قبر او در خارج فید مشهوراست . رجوع به صفةالصفوه ج 3 و حبط ج 1 ص 286 شود.