26 فرهنگ

ابوالعباس

لغت‌نامه دهخدا

ابوالعباس . [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ](اِخ ) قصاب احمدبن محمدبن عبدالکریم آملی . یکی از مشایخ تصوف و مرید محمدبن عبداﷲ طبری . او در نیمه ٔ دویم مائه ٔ چهارم میزیست و معاصر بود با عضدالدوله ٔ دیلمی . و شیخ ابوالحسن خرقانی صحبت ابوالعباس دریافته و دیری بخانقاه او روز گذرانیده است . و گویند وی امّی بود و از علوم ظاهری حظی نداشت . لکن غوامض مسائل هر علم به آسانی می گشود و یکی از ائمه ٔ علمای طبرستان می گفت از نعمتهای الهی که ما را بدان مخصوص فرموده وجود ابوالعباس است تا هر چیز از اصول دین و دقایق توحید بر ما مشکل شود از او درخواهم و او حل کند. و عطار گوید: او در آفات عیوب نفس دیدن ، اعجوبه ای بود ودر ریاضت و کرامت و فراست و معرفت شأنی عظیم داشت .او را عامل مملکت گفته اند و پیرو سلطان عهد بود و شیخ میهنه را گفت که اشارت و عبارت نصیب تست . نقل است که شیخ ابوسعید را گفت اگر ترا پرسند که خدای تعالی شناسی مگو که شناسم که آن شرک است و مگو که نشناسم که آن کفر است و لیکن چنین گوی که عرفنا اﷲ ذاته بفضله ؛ یعنی خدای تعالی ما را آشنای ذات خود گرداناد بفضل خویش . و گفت پیران آئینه ٔ تواند چنان بینی ایشانرا که توئی و گفت طاعت و معصیت من در دو چیز بسته اند، چون بخورم مایه ٔ همه معصیت در خود بیابم و چون دست باز کنم اصل همه ٔ طاعت در خود بیابم . و گفت مصطفی نمرده است نصیب چشم تو از مصطفی مرده است . و گفت جوانمردان راحت خلقند نه وحشت خلق . و گفت دنیا گنده است و گنده تر از آن دنیا، دلی که خدای تعالی آن دل بعشق دنیا مبتلا گردانیده است . و گفت اگر کسی بودی که خدایرا طلب کردی جز خدای ، خدای دو بودی . نقل است که کسی از او پرسید که شیخا کرامت تو چیست گفت من کرامات نمیدانم امّا آن میدانم که در ابتدای هر روز گوسفندی بکشتمی و تا شب بر سر نهاده می گردانیدمی در جمله ٔ شهر تاتسوئی سود کردمی یا نه ، امروز چنان می بینم که مردان عالم برمیخیزند و از مشرق تا بمغرب بزیارت ما پای افزار در پا میکنند. چه کرامت خواهید زیادت از این . رجوع به تذکرةالاولیاء و نامه ٔ دانشوران ج 2 ص 349 شود.