ابتر
لغتنامه دهخدا
ابتر. [ اَ ت َ ] (ع ص ، اِ) بریده دم . بریده دنب . بریده ذنب . بریده دنبال . دم بریده . دنبال بریده . کله . کلته . بکنگ . بی دنبال . بی دنباله . کوتاه دم . کوتاه دنبال . || ناقص . ناتمام :
نخست روز که دریا ترا بدید بدید
که پیش قدر توچون ناقص است و چون ابتر.
ور از مروت گویند از مروت او
همه مروت آل برامکه ست ابتر.
گر چیز نیستند برون از مزاج تن
امروز نیز لاشی ومجهول و ابترند.
گر این قصیده نیامد چنانکه درخور بود
از آنکه هستش معنی رکیک و لفظ ابتر.
عمل بی نام او جاهل امل بی بزم او واله
سخا بی فعل او ناقص سخن بی قول او ابتر.
باندیشه اندر نگنجد مدیحت
که مدحت تمام است و اندیشه ابتر.
تو پیش از عالمی گر چه در اوئی
چو رمز معنوی در لفظ ابتر.
زین نکته های بکرند آبستنان حسرت
مشتی عقیم خاطر جوقی مقیم ابتر.
ظاهرش مرگ و بباطن زندگی
ظاهرش ابترنهان پایندگی .
قیمت همیان و کیسه از زر است
بی زری ، همیان و کیسه ابتر است .
خاصه خرقه ی ْ ملک دنیا کابتر است
پنجدانگ هستیش دردسر است .
که کدامین خاک همسایه زر است
یا کدامین خاک صفر و ابتر است .
مرکب چوبین بخشکی ابتر است
خاص مر دریائیان را رهبر است .
باد تنداست و چراغ ابتری
زو بگیرانم چراغ دیگری .
تا نباشی همچو ابلیس اعوری
نیم بیند، نیم نی ، چون ابتری .
|| بریده . مقطوع . || مرد بی فرزند. بی عقب . بلاعقب . بی فرزندشده . کسی که فرزند و خلیفه ندارد. || مردم بی خیر. کار بی خیر. || زیانکار. || مار کوته دم . مار دم کوتاه . ماری کشنده . ماری خبیث و کوتاه دم . مؤنث :بَتْراء. || (اصطلاح عروض ) فَعْ که از فَعولُن خیزد در عروض . (المعجم ). ضرب چهارم از مثمن متقارب و دوم از مسدس مدید که مشتمل بر حذف و قطع باشد. || توشه دان بی دستگیره . || دلو بی گوشه . دلو بی دسته . || (اِخ ) لقب مغیرةبن سعید و ابتریه فرقه ای از زیدیه که بدو منتسبند. || نام جائی به شام .
نخست روز که دریا ترا بدید بدید
که پیش قدر توچون ناقص است و چون ابتر.
ور از مروت گویند از مروت او
همه مروت آل برامکه ست ابتر.
گر چیز نیستند برون از مزاج تن
امروز نیز لاشی ومجهول و ابترند.
گر این قصیده نیامد چنانکه درخور بود
از آنکه هستش معنی رکیک و لفظ ابتر.
عمل بی نام او جاهل امل بی بزم او واله
سخا بی فعل او ناقص سخن بی قول او ابتر.
باندیشه اندر نگنجد مدیحت
که مدحت تمام است و اندیشه ابتر.
تو پیش از عالمی گر چه در اوئی
چو رمز معنوی در لفظ ابتر.
زین نکته های بکرند آبستنان حسرت
مشتی عقیم خاطر جوقی مقیم ابتر.
ظاهرش مرگ و بباطن زندگی
ظاهرش ابترنهان پایندگی .
قیمت همیان و کیسه از زر است
بی زری ، همیان و کیسه ابتر است .
خاصه خرقه ی ْ ملک دنیا کابتر است
پنجدانگ هستیش دردسر است .
که کدامین خاک همسایه زر است
یا کدامین خاک صفر و ابتر است .
مرکب چوبین بخشکی ابتر است
خاص مر دریائیان را رهبر است .
باد تنداست و چراغ ابتری
زو بگیرانم چراغ دیگری .
تا نباشی همچو ابلیس اعوری
نیم بیند، نیم نی ، چون ابتری .
|| بریده . مقطوع . || مرد بی فرزند. بی عقب . بلاعقب . بی فرزندشده . کسی که فرزند و خلیفه ندارد. || مردم بی خیر. کار بی خیر. || زیانکار. || مار کوته دم . مار دم کوتاه . ماری کشنده . ماری خبیث و کوتاه دم . مؤنث :بَتْراء. || (اصطلاح عروض ) فَعْ که از فَعولُن خیزد در عروض . (المعجم ). ضرب چهارم از مثمن متقارب و دوم از مسدس مدید که مشتمل بر حذف و قطع باشد. || توشه دان بی دستگیره . || دلو بی گوشه . دلو بی دسته . || (اِخ ) لقب مغیرةبن سعید و ابتریه فرقه ای از زیدیه که بدو منتسبند. || نام جائی به شام .