آیفت
لغتنامه دهخدا
آیفت . [ ی َ ] (اِ) حاجت که خواهند :
ناسزا را مکن آیفت که آبت بشود
بسزاوار کن آیفت که ارجت دارد.
ز یزدان خواستن آنجمله آیفت
که تا نرسد مر او را هیچ آکفت .
ز حق آیفت میخواهد بزاری
کند شکر ره پرهیزکاری .
- آیفت کردن ، آیفت بردن ، آیفت خواستن ؛ تمنی کردن . خواهش و درخواست کردن چیزی را. حاجت خواستن . عرض حاجت . درخواستن . سؤال چیزی .
ناسزا را مکن آیفت که آبت بشود
بسزاوار کن آیفت که ارجت دارد.
ز یزدان خواستن آنجمله آیفت
که تا نرسد مر او را هیچ آکفت .
ز حق آیفت میخواهد بزاری
کند شکر ره پرهیزکاری .
- آیفت کردن ، آیفت بردن ، آیفت خواستن ؛ تمنی کردن . خواهش و درخواست کردن چیزی را. حاجت خواستن . عرض حاجت . درخواستن . سؤال چیزی .