آکج
لغتنامه دهخدا
آکج . [ ک َ ] (اِ) قلاب آهنین که سقایان و فقاعیان بدان یخ در یخدان افکنند. یخ گیر. || قلابی بزرگ آهنین بر سر چوبی کرده که بدان کشتی دشمن فراکشیدندی یا مرد از کشتی دشمن ربودندی :
بجستند تاراج و زشتیش را
به آکج کشیدند کشتیش را.
|| علف شیران . زعرور. تفاح البرّی . اَکَج .شاید زالزالک و کویج یا ازگیل .
بجستند تاراج و زشتیش را
به آکج کشیدند کشتیش را.
|| علف شیران . زعرور. تفاح البرّی . اَکَج .شاید زالزالک و کویج یا ازگیل .