آوه
لغتنامه دهخدا
آوه . [ وَه ْ ] (صوت ) آه . آخ . آوخ . آواه . دریغا. دریغ. افسوس . واحسرتا. کلمه ای است که از درد یا اسف و اندوه گوینده حکایت کند :
باز چون شب می شود آن گاو زفت
میشود لاغر که آوه رزق رفت .
همچو مجنونی که بشنید از یکی
که مرض آمد بلیلی اندکی
گفت آوه بی بهانه چون روم
ور بمانم از عیادت ، چون شوم ؟
انبیا گفتند آوه بند جان
سخت تر کرد ای سفیهان بندتان .
- آوه کردن ؛ تأویه .
|| و برای نمودن تعجب نیز مستعمل است .
باز چون شب می شود آن گاو زفت
میشود لاغر که آوه رزق رفت .
همچو مجنونی که بشنید از یکی
که مرض آمد بلیلی اندکی
گفت آوه بی بهانه چون روم
ور بمانم از عیادت ، چون شوم ؟
انبیا گفتند آوه بند جان
سخت تر کرد ای سفیهان بندتان .
- آوه کردن ؛ تأویه .
|| و برای نمودن تعجب نیز مستعمل است .