آنی
لغتنامه دهخدا
آنی . (پسوند) َانی . حرف نسبت است چون یاء: خسروانی . کیانی . کاویانی . پهلوانی ، بجای خسروی و کیی و کاوَیی و پهلوی :
ببخشای بر پهلوانی ّ من
بدین بازوی خسروانی ّ من .
برافراشته کاویانی درفش
همایون همان خسروانی درفش .
یکی پهلوانی نهادند خوان
نشستند بر خون او فرّخان .
کنون تاجت آوردم ای شاه و تخت
ببار آمد آن خسروانی درخت .
پیاده بدینسان ز پرده سرای
برنجیدت آن خسروانی دو پای .
وز این ریدکان سپهبدپرست
وز این باغ و این خسروانی نشست .
تنش را یکی پهلوانی قبای
بپوشید و از کوه بگذارْد پای .
گشاده زبان و جوانیت هست
سخن گفتن پهلوانیت هست .
ترا گاه بزم است و آوای رود
کشیدن ْ می و پهلوانی سرود.
دو لب پر ز خنده دو رخ پر ز شرم
کیانی زبان پر ز گفتار نرم .
بدان تیز زهر آبگون خنجرش
همی کرد چاک آن کیانی برش .
بزور کیانی بیازید دست
جهانسوز مار از جهانجو بجست .
بتندی میان کیانی به بست
بر آن باره ٔ شیردل برنشست .
سخنهای منظوم شاعر شنیدن
بود سیرت و شیمت خسروانی .
ببخشای بر پهلوانی ّ من
بدین بازوی خسروانی ّ من .
برافراشته کاویانی درفش
همایون همان خسروانی درفش .
یکی پهلوانی نهادند خوان
نشستند بر خون او فرّخان .
کنون تاجت آوردم ای شاه و تخت
ببار آمد آن خسروانی درخت .
پیاده بدینسان ز پرده سرای
برنجیدت آن خسروانی دو پای .
وز این ریدکان سپهبدپرست
وز این باغ و این خسروانی نشست .
تنش را یکی پهلوانی قبای
بپوشید و از کوه بگذارْد پای .
گشاده زبان و جوانیت هست
سخن گفتن پهلوانیت هست .
ترا گاه بزم است و آوای رود
کشیدن ْ می و پهلوانی سرود.
دو لب پر ز خنده دو رخ پر ز شرم
کیانی زبان پر ز گفتار نرم .
بدان تیز زهر آبگون خنجرش
همی کرد چاک آن کیانی برش .
بزور کیانی بیازید دست
جهانسوز مار از جهانجو بجست .
بتندی میان کیانی به بست
بر آن باره ٔ شیردل برنشست .
سخنهای منظوم شاعر شنیدن
بود سیرت و شیمت خسروانی .