آمیزگار
لغتنامه دهخدا
آمیزگار. (ص مرکب ) آمیزنده . خواهان معاشرت . بسیار معاشرت کننده با مردمان . خالط. خلط. لابک . مخالط :
وگر خنده رویست و آمیزگار
عفیفش ندانند وپرهیزگار.
بگویند ازاین حرف گیران هزار
که سعدی نه اهل است و آمیزگار.
وگر خنده رویست و آمیزگار
عفیفش ندانند وپرهیزگار.
بگویند ازاین حرف گیران هزار
که سعدی نه اهل است و آمیزگار.