آزمایش
لغتنامه دهخدا
آزمایش . [ زْ / زِ ی ِ ] (اِمص ) اسم مصدر آزمودن . بلا. بلاء. (ربنجنی ). خبرت . (دَهّار). تجربه . تجربت . آزمون . رون . اروند. بلی . (دَهّار). بلیه . (دَهّار) (دستوراللغة). بلوی . (دَهّار). محنت . امتحان . ابتلاء. آزمودن . اختبار. امتحان . سنجش . آروین . رون :
جوانان داننده ٔ با گهر
نگیرند بی آزمایش هنر.
کنون من تو را آزمایش کنم
یکی سوی رزمت گرایش کنم
گَرَم ازدرِ شوی یابی بگوی
همانا مرا خود پسندی به شوی .
برآنم که با او نسازیم جنگ ...
یکی پاسخ پندمندش دهیم ...
اگر جنگ جوید پس از پند من
نیندیشد از فرّ و اروند من
بدانسان شوم پیش او با سپاه
که بخشایش آرد بر او هور و ماه
از این آزمایش ندارد زیان
بماند مگر دوستی در میان .
چو بی آزمایش نباشد خرد
سرِ مایه ٔ کارها بنگرد.
چو دیدمْت گفتم سراسر سخُن
مرا هر زمان آزمایش مکن .
چنین داد پاسخ که دانای پیر
که با آزمایش بود یادگیر...
بدانش ورا آزمایش کنید
هنر بر هنر بر فزایش کنید.
به از آزمایش ندیدم گوا
گوای سخنگوی و فرمانروا.
جز او هرکه با ما بدل دشمنند
ز تخم جفاپیشه اهریمنند
ز ما نیکوئیها نگیرند یاد
ترا آزمایش بس از نوش زاد.
دگر آنکه گفتی که چل ساله مرد
ز برنا فزون تر نجوید نبرد
چهل ساله با آزمایش بود
بمردانگی در فزایش بود.
جوان ارچه دانا بود با گهر
ابی آزمایش نگیرد هنر.
بدر بر همی بود با هر کسی
همی کرد از آن آزمایش بسی .
گرت رای با آزمایش بود
همه روزت اندر فزایش بود.
واکنون اینجا شحنه می گماریم با اندک مایه مرد، آزمایش را. (تاریخ بیهقی ).
جوان گرچه دانادل و پرفسون
بود نزد پیر آزمایش فزون .
زیرا که جهان ز آزمایش
بس نادره ناطقیست ابکم .
سلطان چون از حجره ٔ خاص بیرون آمدی نخست روی او دیدی و مقصود سلطان آزمایش خجستگی دیدار او بود. (نوروزنامه ). و هر یک را بانواع آزمایش امتحان می کرد. (کلیله و دمنه ).
آزمایش کرد آن شاهش مگر
تا شناسد هیچ باز از یکدگر.
غوره ها را که بیارائید غول
پخته پندارد کسی که هست گول
آزمایش چون نماید جان او
کند گردد زآزمون دندان او.
|| ورزش . ریاضت . مشق . کثرت عمل . کارکشتگی :
چنین داد پاسخ بمادر که شیر
نگردد مگر به آزمایش دلیر.
و رجوع به آزموده شود.
- آزمایش کردن ؛ امتحان . اختبار. ابتلاء.
- امثال :
چهل ساله با آزمایش بود .
جوانان داننده ٔ با گهر
نگیرند بی آزمایش هنر.
کنون من تو را آزمایش کنم
یکی سوی رزمت گرایش کنم
گَرَم ازدرِ شوی یابی بگوی
همانا مرا خود پسندی به شوی .
برآنم که با او نسازیم جنگ ...
یکی پاسخ پندمندش دهیم ...
اگر جنگ جوید پس از پند من
نیندیشد از فرّ و اروند من
بدانسان شوم پیش او با سپاه
که بخشایش آرد بر او هور و ماه
از این آزمایش ندارد زیان
بماند مگر دوستی در میان .
چو بی آزمایش نباشد خرد
سرِ مایه ٔ کارها بنگرد.
چو دیدمْت گفتم سراسر سخُن
مرا هر زمان آزمایش مکن .
چنین داد پاسخ که دانای پیر
که با آزمایش بود یادگیر...
بدانش ورا آزمایش کنید
هنر بر هنر بر فزایش کنید.
به از آزمایش ندیدم گوا
گوای سخنگوی و فرمانروا.
جز او هرکه با ما بدل دشمنند
ز تخم جفاپیشه اهریمنند
ز ما نیکوئیها نگیرند یاد
ترا آزمایش بس از نوش زاد.
دگر آنکه گفتی که چل ساله مرد
ز برنا فزون تر نجوید نبرد
چهل ساله با آزمایش بود
بمردانگی در فزایش بود.
جوان ارچه دانا بود با گهر
ابی آزمایش نگیرد هنر.
بدر بر همی بود با هر کسی
همی کرد از آن آزمایش بسی .
گرت رای با آزمایش بود
همه روزت اندر فزایش بود.
واکنون اینجا شحنه می گماریم با اندک مایه مرد، آزمایش را. (تاریخ بیهقی ).
جوان گرچه دانادل و پرفسون
بود نزد پیر آزمایش فزون .
زیرا که جهان ز آزمایش
بس نادره ناطقیست ابکم .
سلطان چون از حجره ٔ خاص بیرون آمدی نخست روی او دیدی و مقصود سلطان آزمایش خجستگی دیدار او بود. (نوروزنامه ). و هر یک را بانواع آزمایش امتحان می کرد. (کلیله و دمنه ).
آزمایش کرد آن شاهش مگر
تا شناسد هیچ باز از یکدگر.
غوره ها را که بیارائید غول
پخته پندارد کسی که هست گول
آزمایش چون نماید جان او
کند گردد زآزمون دندان او.
|| ورزش . ریاضت . مشق . کثرت عمل . کارکشتگی :
چنین داد پاسخ بمادر که شیر
نگردد مگر به آزمایش دلیر.
و رجوع به آزموده شود.
- آزمایش کردن ؛ امتحان . اختبار. ابتلاء.
- امثال :
چهل ساله با آزمایش بود .