آرستن
لغتنامه دهخدا
آرستن . [ رِ ت َ ] (مص ) توانستن . یارستن . جرأت . تجرؤ. دلیری کردن . این مصدر صورتی از یارستن است و منفی یارستن را که نیارستن باشد میتوان منفی آرستن شمرد بتبدیل همزه بیاء :
دل جنگجویان ازاو شد بدرد
نیارد کسی رزم او یاد کرد.
کس از نامداران و شاهان گُرد
چنین رنجها برنیارد شمرد.
کس این رازپیدا نیارست کرد
بماندند با درد و رخساره زرد.
نیارد شدن پیش گُرد گزین
نشیند براه وی اندر کمین .
بدرگاه خسرو بدی روز و شب
نیارست بر کس گشادن دو لب .
نیارست کردن کس آنجا گذر
زدیوان و پیلان و شیران نر.
کس از نامداران ایران سپاه
نیارست کردن بدو در نگاه .
ندارم سواری ورا هم نبرد
از ایران نیارد کس این کار کرد.
همی این بدان آن بدین گفت ماه
نیارد بدین شاه کردن نگاه .
هیچکس دانه در دهان نیارست نهادن از آن همی ترسیدند که نباید زهر باشد و هلاک شوند. (نوروزنامه ). و غلامان بیرون از قانون قرار و قاعده هیچ از رعایا نیارستندی خواست . (نوروزنامه ). و از آن پس کس طمع ایرانیان نیارست کردن . (مجمل التواریخ ). و رجوع به یارستن شود.
دل جنگجویان ازاو شد بدرد
نیارد کسی رزم او یاد کرد.
کس از نامداران و شاهان گُرد
چنین رنجها برنیارد شمرد.
کس این رازپیدا نیارست کرد
بماندند با درد و رخساره زرد.
نیارد شدن پیش گُرد گزین
نشیند براه وی اندر کمین .
بدرگاه خسرو بدی روز و شب
نیارست بر کس گشادن دو لب .
نیارست کردن کس آنجا گذر
زدیوان و پیلان و شیران نر.
کس از نامداران ایران سپاه
نیارست کردن بدو در نگاه .
ندارم سواری ورا هم نبرد
از ایران نیارد کس این کار کرد.
همی این بدان آن بدین گفت ماه
نیارد بدین شاه کردن نگاه .
هیچکس دانه در دهان نیارست نهادن از آن همی ترسیدند که نباید زهر باشد و هلاک شوند. (نوروزنامه ). و غلامان بیرون از قانون قرار و قاعده هیچ از رعایا نیارستندی خواست . (نوروزنامه ). و از آن پس کس طمع ایرانیان نیارست کردن . (مجمل التواریخ ). و رجوع به یارستن شود.