آرزومندی
لغتنامه دهخدا
آرزومندی . [ رِ م َ ] (حامص مرکب ) شوق . اشتیاق . پویه . تعطش . بَهْش . التیاع . توق . صبابت :
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
ندا آمد که واثق شو بالطاف خداوندی .
ورای حد تقریر است شرح آرزومندی .
حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتد
همانا بی غلط باشد که حافظ داد تلقینم .
|| تَحنّن . نُزوع . نِزاع . || غَرض .
- آرزومندی نمودن ؛ تَشوّق . تَنوّق .
- آرزومندیها ؛ آمال . اشواق . مُنی ̍. اهواء. اطماع . امانی . شهوات . حاجات .
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
ندا آمد که واثق شو بالطاف خداوندی .
ورای حد تقریر است شرح آرزومندی .
حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتد
همانا بی غلط باشد که حافظ داد تلقینم .
|| تَحنّن . نُزوع . نِزاع . || غَرض .
- آرزومندی نمودن ؛ تَشوّق . تَنوّق .
- آرزومندیها ؛ آمال . اشواق . مُنی ̍. اهواء. اطماع . امانی . شهوات . حاجات .