آردن
لغتنامه دهخدا
آردن . [ دَ ] (مص ) مخفف آوردن ، چون تانستن مخفف توانستن . این مصدرغیرمستعمل لکن مشتقات از آن معمول است :
درنگ آرا سپهر چرخ وارا
کیاخن تَرْت باید کرد کارا.
لعل می را ز درج خم برکش
در کدو نیمه کن بنزد من آر.
ار خوری از خورده بگساردْت رنج
ور دهی مینو فراز آردْت گنج .
بود رسم و آئین شیر دلیر
که آرد به آهستگی شیر زیر.
به بیشه یکی خوبرخ یافتند [ گیو و طوس ]
پر از خنده لب هر دو بشتافتند
نگاری بدیدند چون نوبهار
که از یک نظر شیر آرد شکار.
ورا [ کیخسرو را ] پیلتن گفت کاین غم مدار
که کامت برآرد همه روزگار.
به پیش تو آرم سر و رخش اوی
همان تیغ و گرز جهان بخش اوی .
گرفتند نفرین به بهرام بر
بدان جام و آرنده ٔ جام بر.
از مار کینه ورتر ناسازتر چه باشد
گفتار چربش آرد بیرون ز آشیانه .
و من اینجاام تا همگان را بخوبی ... بر اثر وی بیارند. (تاریخ بیهقی ).
یاد ناری پدرت را که مدام
گه تبنگش چدی و گه خنجک .
امروز آزار کس مجوی که فردا
هم ز تو بی شک بجان تو رسد آزار
آنچه نخواهی که من به پیش تو آرم
پیش من از قول و فعل خویش چنان مار.
خرج آن [ مال ] بیوجه کند پشیمانی آرد. (کلیله و دمنه ).
|| برکشیدن . فروبردن :
چنین است کردار گردان فلک
یکی بر مه آرد یکی بر سمک .
درنگ آرا سپهر چرخ وارا
کیاخن تَرْت باید کرد کارا.
لعل می را ز درج خم برکش
در کدو نیمه کن بنزد من آر.
ار خوری از خورده بگساردْت رنج
ور دهی مینو فراز آردْت گنج .
بود رسم و آئین شیر دلیر
که آرد به آهستگی شیر زیر.
به بیشه یکی خوبرخ یافتند [ گیو و طوس ]
پر از خنده لب هر دو بشتافتند
نگاری بدیدند چون نوبهار
که از یک نظر شیر آرد شکار.
ورا [ کیخسرو را ] پیلتن گفت کاین غم مدار
که کامت برآرد همه روزگار.
به پیش تو آرم سر و رخش اوی
همان تیغ و گرز جهان بخش اوی .
گرفتند نفرین به بهرام بر
بدان جام و آرنده ٔ جام بر.
از مار کینه ورتر ناسازتر چه باشد
گفتار چربش آرد بیرون ز آشیانه .
و من اینجاام تا همگان را بخوبی ... بر اثر وی بیارند. (تاریخ بیهقی ).
یاد ناری پدرت را که مدام
گه تبنگش چدی و گه خنجک .
امروز آزار کس مجوی که فردا
هم ز تو بی شک بجان تو رسد آزار
آنچه نخواهی که من به پیش تو آرم
پیش من از قول و فعل خویش چنان مار.
خرج آن [ مال ] بیوجه کند پشیمانی آرد. (کلیله و دمنه ).
|| برکشیدن . فروبردن :
چنین است کردار گردان فلک
یکی بر مه آرد یکی بر سمک .