آذرنگ
لغتنامه دهخدا
آذرنگ . [ ذَ رَ ] (اِ) غم صعب . محنت صعب . (فرهنگ اسدی ). درد. رنج . خدوگ . آدرنگ :
ز فرزند بر جان و تنْت آذرنگ
تو از مهر او روز و شب چون نهنگ .
به آهن نگه کن که برّید سنگ
نرست آهن از سنگ بی آذرنگ .
مکن بیش از این در جدایی درنگ
که از غم بجانم رسید آذرنگ .
نباشد کوه راوقت درنگ تو درنگ تو
جهان هرگز نجوید تا تو باشی آذرنگ تو.
نیاید هیچ شاهی سوی تو هرگز بجنگ تو
جهان هرگز نجوید تا تو باشی آذرنگ تو.
تا کیم از چرخ رسد آذرنگ
تا کیم از گونه ٔ چون بادرنگ ؟
ای چشم خوشت مرا چو دیده
یک روز مباد آذرنگت .
بی آذرنگ آید هر لنگ از عصا
فرعون لنگ را ز عصا آمد آذرنگ .
انصاف و عدل شاه بتدبیر رای تو
برداشت از جهان ستم و جور و آذرنگ .
|| آتش :
چو گوگرد زد محنتم آذرنگ
که در خاکم افکند چون بادرنگ .
برآسود یک هفته بر جای جنگ
بیاقوت می رنگ داد آذرنگ .
|| (ص )روشن . منور :
بسنگ گران آمد آن سنگ خورد
مر آن سنگ این سنگ بشکست خرد
فروغی پدید آمد از هر دو سنگ
دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ .
ز فرزند بر جان و تنْت آذرنگ
تو از مهر او روز و شب چون نهنگ .
به آهن نگه کن که برّید سنگ
نرست آهن از سنگ بی آذرنگ .
مکن بیش از این در جدایی درنگ
که از غم بجانم رسید آذرنگ .
نباشد کوه راوقت درنگ تو درنگ تو
جهان هرگز نجوید تا تو باشی آذرنگ تو.
نیاید هیچ شاهی سوی تو هرگز بجنگ تو
جهان هرگز نجوید تا تو باشی آذرنگ تو.
تا کیم از چرخ رسد آذرنگ
تا کیم از گونه ٔ چون بادرنگ ؟
ای چشم خوشت مرا چو دیده
یک روز مباد آذرنگت .
بی آذرنگ آید هر لنگ از عصا
فرعون لنگ را ز عصا آمد آذرنگ .
انصاف و عدل شاه بتدبیر رای تو
برداشت از جهان ستم و جور و آذرنگ .
|| آتش :
چو گوگرد زد محنتم آذرنگ
که در خاکم افکند چون بادرنگ .
برآسود یک هفته بر جای جنگ
بیاقوت می رنگ داد آذرنگ .
|| (ص )روشن . منور :
بسنگ گران آمد آن سنگ خورد
مر آن سنگ این سنگ بشکست خرد
فروغی پدید آمد از هر دو سنگ
دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ .