آدمیزاده
لغتنامه دهخدا
آدمیزاده . [ دَ دَ / دِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آدمیزاد :
گر سفله بمال و جاه از آزاده به است
سگ نیز بصید از آدمیزاده به است .
نه هر آدمیزاده از دد به است
که دد زآدمیزاده ٔ بد به است .
اگر مار زاید زن باردار
به از آدمیزاده ٔ دیوسار.
ببخش ای پسر کآدمیزاده صید
باحسان توان کرد و وحشی بقید.
آدمیزاده طرفه معجونی است
کز فرشته سرشته وز حیوان .
گر سفله بمال و جاه از آزاده به است
سگ نیز بصید از آدمیزاده به است .
نه هر آدمیزاده از دد به است
که دد زآدمیزاده ٔ بد به است .
اگر مار زاید زن باردار
به از آدمیزاده ٔ دیوسار.
ببخش ای پسر کآدمیزاده صید
باحسان توان کرد و وحشی بقید.
آدمیزاده طرفه معجونی است
کز فرشته سرشته وز حیوان .