آبستان
لغتنامه دهخدا
آبستان . [ ب ِ ] (ص ) آبستن :
بهار تازه آبستان ببار است
چو فردوس برین وقت است و هنگام .
|| (اِ) در این بیت مولوی ، آبستان جمع آبست است :
درد زه گر رنج آبستان بود
بر جنین اشکستن زندان بود.
بهار تازه آبستان ببار است
چو فردوس برین وقت است و هنگام .
|| (اِ) در این بیت مولوی ، آبستان جمع آبست است :
درد زه گر رنج آبستان بود
بر جنین اشکستن زندان بود.