آبدستان
لغتنامه دهخدا
آبدستان . [ دَ ] (اِ مرکب ) آفتابه ای که بدان دست و روی شویند. ابریق . (مهذب الاسماء). تاموره . مطهره :
سر فروبرد و آبدستان خواست
بازوی شهریار را بربست .
درساعت طشت و آبدستان بیاوردند. (تاریخ برامکه ).
آسمان آورده زرین آبدستان زآفتاب
پشت خم پیش سران چون آبدستان آمده .
آبدستان در مصراع ثانی این بیت شاید بمعنی ابریق یا خادم و چاکر باشد.
من خمش کردم که آمد خوان غیب
نک بتان باآبدستان میرسند.
|| مشربه .
سر فروبرد و آبدستان خواست
بازوی شهریار را بربست .
درساعت طشت و آبدستان بیاوردند. (تاریخ برامکه ).
آسمان آورده زرین آبدستان زآفتاب
پشت خم پیش سران چون آبدستان آمده .
آبدستان در مصراع ثانی این بیت شاید بمعنی ابریق یا خادم و چاکر باشد.
من خمش کردم که آمد خوان غیب
نک بتان باآبدستان میرسند.
|| مشربه .