آبداری
لغتنامه دهخدا
آبداری . (حامص مرکب ) شغل آبدار :
سوی آبداری رسید آبدار
نکوهیده خواندار برشد بدار.
|| طراوت . تازگی . ری ّ :
بدین آبداری و این راستی
زمان تا زمان آیدش کاستی .
|| (اِ مرکب ) اسبی یا استری که بر آن اثاث آبدارخانه حمل کنند و نیز خود آن اثاث را آبداری گویند. || نمدی از جنس پست که در سفرها همراه دارند گستردن در منازل را.
سوی آبداری رسید آبدار
نکوهیده خواندار برشد بدار.
|| طراوت . تازگی . ری ّ :
بدین آبداری و این راستی
زمان تا زمان آیدش کاستی .
|| (اِ مرکب ) اسبی یا استری که بر آن اثاث آبدارخانه حمل کنند و نیز خود آن اثاث را آبداری گویند. || نمدی از جنس پست که در سفرها همراه دارند گستردن در منازل را.