آب و رنگ
لغتنامه دهخدا
آب و رنگ . [ ب ُ رَ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) سپیدی و سرخی در چهره ورونق و جلا: خوش آب و رنگ . بد آب و رنگ :
حواصل چون بود در آب چون رنگ
همان رونق در او از آب و از رنگ .
ز قد و روی تو شرمنده باغبان میگفت
که آب و رنگ ندارند سرو و لاله ٔ ما.
|| رنگ و رو. رنگ و آب .
حواصل چون بود در آب چون رنگ
همان رونق در او از آب و از رنگ .
ز قد و روی تو شرمنده باغبان میگفت
که آب و رنگ ندارند سرو و لاله ٔ ما.
|| رنگ و رو. رنگ و آب .