آب زندگانی
لغتنامه دهخدا
آب زندگانی .[ ب ِ زِ دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آب حیات .آب خضر. آب زندگی . آب بقاء. ماءالحیات :
ابر آب زندگانی اوست من زنده شوم
چون یکی قطره ز ابرش در دهان من چکید.
و آب زندگانی عمر جاوید دهد. (کلیله و دمنه ).
سکندر رفت لیکن جست بهره
ز آب زندگانی خضر و الیاس .
هنوزم آب در جوی جوانی است
هنوزم لب پُر آب زندگانی است .
و خضروار آب زندگانی او من بروی کار آوردم . (مرزبان نامه ).
دانش است آب زندگانی مرد
خنک آن کاب زندگانی خورد.
هوای منزل یار آب زندگانی ماست
صبا بیار نسیمی ز خاک شیرازم .
ابر آب زندگانی اوست من زنده شوم
چون یکی قطره ز ابرش در دهان من چکید.
و آب زندگانی عمر جاوید دهد. (کلیله و دمنه ).
سکندر رفت لیکن جست بهره
ز آب زندگانی خضر و الیاس .
هنوزم آب در جوی جوانی است
هنوزم لب پُر آب زندگانی است .
و خضروار آب زندگانی او من بروی کار آوردم . (مرزبان نامه ).
دانش است آب زندگانی مرد
خنک آن کاب زندگانی خورد.
هوای منزل یار آب زندگانی ماست
صبا بیار نسیمی ز خاک شیرازم .