برین
لغتنامه دهخدا
برین . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بر. بالایین ، یعنی بلندترین و بالاترین ، چه فلک الافلاک را باین اعتبار سپهر برین گفته اند. (از برهان ). برتر و بلند. (غیاث ). بالایین . بلندترین . بالاترین . برترین . عالی ترین . (ناظم الاطباء). اعلی . علْوی . زبرین . زوَرین . فوقانی . روئین . مقابل فُرودین . (یادداشت دهخدا) :
برین آتش است و فرودینْش خاک
میان آب دارد ابا باد پاک .
جهان برین و فرودین توئی خود
بتن زین فرودین بجان زآن برینی .
این فرودین بدین دو بازرسید
آن برین را بدین دو بازرسان .
خوق ؛ حلقه ٔ گوشواره زیرین باشد خواه برین .(منتهی الارب ).
- آسمان برین ؛ آسمان اعلی . فلک الافلاک . آسمان نهم . فلک اطلس :
گروه دیگر گفتند نی که این بت را
بر آسمان برین بود جایگاه آور.
من ز شادی بر آسمان برین
نام من بر زمین دهان بدهان .
از آستان او ز ره جاه و منزلت
آسان به آسمان برین میتوان رسید.
کله گوشه بر آسمان برین .
- باد برین ؛ باد صبا، چنانکه باد دبور فُرودین است . (از برهان ) (از آنندراج ):
بزیر چرخ برین بی مثال فرمانش
ز سوی قبله نیارد وزید باد برین .
و رجوع به باد شود.
- برین دائره ؛ فلک . (آنندراج ).
- || کره ٔ خاک . (آنندراج ).
- برین سفره ؛ فلک و دنیا. (آنندراج ).
- برین فرهنگ ؛ بالاترین دانش ، و آن علم الهیات و حکمت است که علم به صانع تعالی و عقول و نفوس باشد. (از آنندراج ). و رجوع به علم برین شود.
- || نام کتابی بوده از تصانیف پادشاه کامل خردمند، تهمورث ملقب به دیوبند، و معنی ترکیبی آن یعنی عقل اول ،چه فرهنگ به معنی عقل است و بر بالاترین همه عقول و آن نیز اول همه است . (آنندراج ).
- برین مرکز ؛ کنایه از زمین است . (هفت قلزم ).
- بهشت برین ؛ بهشت بالایین :
جهان شد ز دادش بهشت برین
به پرویز کردن سزد آفرین .
دل شاه شدچون بهشت برین
همی خواند بر کردگار آفرین .
وز آن چون بهشت برین گلستان
نگردد تهی روی کابلستان .
ابلیس پیر بود بیندیش تا چه کرد
بگزید بر بهشت برین آتش سعیر.
بهر کلیدی از آن جبرئیل باز کند
در بهشت برین پیش تو بروز شمار.
سوسن کافوربوی ،گلبن گوهرفروش
ز می اردی بهشت کرده بهشت برین .
بخت جوان دارد آن که با تو قرین است
پیر نگردد که در بهشت برین است .
به دورت جهان چون بهشت برین است
بهشت برین نیز حقا بر این است .
و رجوع به بهشت برین در ردیف خودشود.
- پایه ٔ برین ؛ بلندترین پله . (ناظم الاطباء).
- جهان برین ؛ جهان اعلی :
جهان برین و فرودین توئی خود
بتن زین فرودین بجان زآن برینی .
- چرخ برین ؛ فلک الافلاک . آسمان وکره ٔ سماوی . (ناظم الاطباء) :
نباید که در کاخ افراسیاب
بتابد ز چرخ برین آفتاب .
چنین است کردار چرخ برین
گهی این بر آن و گهی آن برین .
ز چندان بزرگان مرا برگزید
سرم را به چرخ برین برکشید.
گر از علم و طاعت برآریم پر
از اینجا به چرخ برین برپریم .
غوطه توان داد روز عرض ضمیرش
در عرق آفتاب چرخ برین را.
راست گفتی مظله ایست سیاه
سر برافراخته ز چرخ برین .
بزیر چرخ برین بی مثال فرمانش
ز سوی شرق نیارد وزید باد برین .
و رجوع به چرخ برین در ردیف خود شود.
- خلد برین ؛ بهشت بالایین و ابدی و بهجت و عشرت انگیز. (ناظم الاطباء) :
عید آمد از خلد برین شد شحنه ٔ روی زمین
هان ماه نو طغراش بین امروز در کار آمده .
و رجوع به خلد برین درردیف خود شود.
- سپهر برین ؛ فلک الافلاک که بالاتر از فلکهای دیگر است . (از برهان ) (آنندراج ) :
خروش سواران ایران زمین
رسیده بگوش سپهر برین .
که آیابهشت است یا بزمگاه
سپهر برین است یا چرخ ماه .
گر نه سپهر برین آبده دست تست
از چه سبب خم گرفت پشت سپهر برین ؟
بپای پیل حوادث سرم نگشتی پست
زیادتی نرسیدیم از سپهر برین .
بکام تو بادا سپهر برین
سپهر برین نیز بادا بر این .
و رجوع به سپهر در ردیف خود شود.
- عرش برین ؛ فلک الافلاک :
ساخته عرش برین فرش را
فرش قدم کن چو زمین عرش را.
و رجوع به عرش در ردیف خود شود.
- علم برین ؛ علویات : چنان اختیار افتاد که چون پرداخته شده آید از منطق حیلت کرده آید که آغاز علم برین کرده شده و بتدریج به علمهای زیرین شده آید. (دانشنامه ٔ علائی ). و رجوع به علم در ردیف خود شود.
- فردوس برین ؛ بهشت بالایین و ابدی و بهجت و عشرت انگیز. (ناظم الاطباء) :
نه از این آمد باللَّه نه از آن آمد
که ز فردوس برین وز آسمان آمد.
قصر جاه و شرف و عمر تو بادا معمور
تا به فردوس برین بر شده در سارد شرف .
تا نقش تو در دیده ٔ ما گوشه نشین شد
هر جا که نشستیم چو فردوس برین شد.
و رجوع به فردوس در ردیف خود شود. || بزرگ . بلند :
نخستین برآیم ز جَم ّ برین
جهاندارتهمورس بآفرین .
چنین گفت کز گاه جَم ّ برین
نیاراست کس لشکری همچنین .
از آن شهره فرزند کو را رسیده ست
بقدر بلند برین محمد.
- برین پادشاه ؛ پادشاه بزرگ و بالاترین پادشاه . (آنندراج ).
|| دائم و ابدی . || (اِ) مطبوع و نیکوئی هر چیزی ، و اعلائی هر چیزی . || قسمت عمده . (ناظم الاطباء). || رخنه و شکاف . || (اِخ ) نام آتشکده ای . (برهان ) (ناظم الاطباء).
برین آتش است و فرودینْش خاک
میان آب دارد ابا باد پاک .
جهان برین و فرودین توئی خود
بتن زین فرودین بجان زآن برینی .
این فرودین بدین دو بازرسید
آن برین را بدین دو بازرسان .
خوق ؛ حلقه ٔ گوشواره زیرین باشد خواه برین .(منتهی الارب ).
- آسمان برین ؛ آسمان اعلی . فلک الافلاک . آسمان نهم . فلک اطلس :
گروه دیگر گفتند نی که این بت را
بر آسمان برین بود جایگاه آور.
من ز شادی بر آسمان برین
نام من بر زمین دهان بدهان .
از آستان او ز ره جاه و منزلت
آسان به آسمان برین میتوان رسید.
کله گوشه بر آسمان برین .
- باد برین ؛ باد صبا، چنانکه باد دبور فُرودین است . (از برهان ) (از آنندراج ):
بزیر چرخ برین بی مثال فرمانش
ز سوی قبله نیارد وزید باد برین .
و رجوع به باد شود.
- برین دائره ؛ فلک . (آنندراج ).
- || کره ٔ خاک . (آنندراج ).
- برین سفره ؛ فلک و دنیا. (آنندراج ).
- برین فرهنگ ؛ بالاترین دانش ، و آن علم الهیات و حکمت است که علم به صانع تعالی و عقول و نفوس باشد. (از آنندراج ). و رجوع به علم برین شود.
- || نام کتابی بوده از تصانیف پادشاه کامل خردمند، تهمورث ملقب به دیوبند، و معنی ترکیبی آن یعنی عقل اول ،چه فرهنگ به معنی عقل است و بر بالاترین همه عقول و آن نیز اول همه است . (آنندراج ).
- برین مرکز ؛ کنایه از زمین است . (هفت قلزم ).
- بهشت برین ؛ بهشت بالایین :
جهان شد ز دادش بهشت برین
به پرویز کردن سزد آفرین .
دل شاه شدچون بهشت برین
همی خواند بر کردگار آفرین .
وز آن چون بهشت برین گلستان
نگردد تهی روی کابلستان .
ابلیس پیر بود بیندیش تا چه کرد
بگزید بر بهشت برین آتش سعیر.
بهر کلیدی از آن جبرئیل باز کند
در بهشت برین پیش تو بروز شمار.
سوسن کافوربوی ،گلبن گوهرفروش
ز می اردی بهشت کرده بهشت برین .
بخت جوان دارد آن که با تو قرین است
پیر نگردد که در بهشت برین است .
به دورت جهان چون بهشت برین است
بهشت برین نیز حقا بر این است .
و رجوع به بهشت برین در ردیف خودشود.
- پایه ٔ برین ؛ بلندترین پله . (ناظم الاطباء).
- جهان برین ؛ جهان اعلی :
جهان برین و فرودین توئی خود
بتن زین فرودین بجان زآن برینی .
- چرخ برین ؛ فلک الافلاک . آسمان وکره ٔ سماوی . (ناظم الاطباء) :
نباید که در کاخ افراسیاب
بتابد ز چرخ برین آفتاب .
چنین است کردار چرخ برین
گهی این بر آن و گهی آن برین .
ز چندان بزرگان مرا برگزید
سرم را به چرخ برین برکشید.
گر از علم و طاعت برآریم پر
از اینجا به چرخ برین برپریم .
غوطه توان داد روز عرض ضمیرش
در عرق آفتاب چرخ برین را.
راست گفتی مظله ایست سیاه
سر برافراخته ز چرخ برین .
بزیر چرخ برین بی مثال فرمانش
ز سوی شرق نیارد وزید باد برین .
و رجوع به چرخ برین در ردیف خود شود.
- خلد برین ؛ بهشت بالایین و ابدی و بهجت و عشرت انگیز. (ناظم الاطباء) :
عید آمد از خلد برین شد شحنه ٔ روی زمین
هان ماه نو طغراش بین امروز در کار آمده .
و رجوع به خلد برین درردیف خود شود.
- سپهر برین ؛ فلک الافلاک که بالاتر از فلکهای دیگر است . (از برهان ) (آنندراج ) :
خروش سواران ایران زمین
رسیده بگوش سپهر برین .
که آیابهشت است یا بزمگاه
سپهر برین است یا چرخ ماه .
گر نه سپهر برین آبده دست تست
از چه سبب خم گرفت پشت سپهر برین ؟
بپای پیل حوادث سرم نگشتی پست
زیادتی نرسیدیم از سپهر برین .
بکام تو بادا سپهر برین
سپهر برین نیز بادا بر این .
و رجوع به سپهر در ردیف خود شود.
- عرش برین ؛ فلک الافلاک :
ساخته عرش برین فرش را
فرش قدم کن چو زمین عرش را.
و رجوع به عرش در ردیف خود شود.
- علم برین ؛ علویات : چنان اختیار افتاد که چون پرداخته شده آید از منطق حیلت کرده آید که آغاز علم برین کرده شده و بتدریج به علمهای زیرین شده آید. (دانشنامه ٔ علائی ). و رجوع به علم در ردیف خود شود.
- فردوس برین ؛ بهشت بالایین و ابدی و بهجت و عشرت انگیز. (ناظم الاطباء) :
نه از این آمد باللَّه نه از آن آمد
که ز فردوس برین وز آسمان آمد.
قصر جاه و شرف و عمر تو بادا معمور
تا به فردوس برین بر شده در سارد شرف .
تا نقش تو در دیده ٔ ما گوشه نشین شد
هر جا که نشستیم چو فردوس برین شد.
و رجوع به فردوس در ردیف خود شود. || بزرگ . بلند :
نخستین برآیم ز جَم ّ برین
جهاندارتهمورس بآفرین .
چنین گفت کز گاه جَم ّ برین
نیاراست کس لشکری همچنین .
از آن شهره فرزند کو را رسیده ست
بقدر بلند برین محمد.
- برین پادشاه ؛ پادشاه بزرگ و بالاترین پادشاه . (آنندراج ).
|| دائم و ابدی . || (اِ) مطبوع و نیکوئی هر چیزی ، و اعلائی هر چیزی . || قسمت عمده . (ناظم الاطباء). || رخنه و شکاف . || (اِخ ) نام آتشکده ای . (برهان ) (ناظم الاطباء).