یکم
لغتنامه دهخدا
یکم . [ ی َ / ی ِ ک ُ ] (عدد ترتیبی ، ص نسبی ) یکمی . یکمین .اول . اولین . نخست . نخستین . (یادداشت مؤلف ). احد. (منتهی الارب ). نخستین و هر چیز که در مرتبه ٔ یک واقع شده باشد. (ناظم الاطباء). در مرحله ٔ نخست :
مریخ اگر به چرخ یکم بودی
حالی بدوختی به دو مسمارش .
جمشید یکم به تخت گیری
خورشید دوم به بی نظیری .
گروهی چو صبح یکم رویشان
همه آتش و دودشان مویشان .
مریخ اگر به چرخ یکم بودی
حالی بدوختی به دو مسمارش .
جمشید یکم به تخت گیری
خورشید دوم به بی نظیری .
گروهی چو صبح یکم رویشان
همه آتش و دودشان مویشان .