یادکرد
لغتنامه دهخدا
یادکرد. [ ک َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) ذکر. تذکر. تذکار. یادبود. یادآوری : چنانکه پدیدکردیم اندر یاد کرد کوهها. (حدود العالم ). فی الاهویة، اندر یادکرد هواها. (هدایة المتعلمین ربیع ابن احمد الاخوینی - البخاری ). فی ذکر الانبذة، اندر یادکرد جوشیده ها. (هدایة المتعلمین ربیع بن احمد اخوینی ).
پرستشگهی بود تا بود جای [ بیت الحرام ]
بدو اندرون یادکرد خدای .
همه دیده پرخون ورخساره زرد
زبان از سیاوش پر از یاد کرد.
ورا هیربد بود هشتاد مرد
زبانشان ز یزدان پر ازیاد کرد.
دو چشمش پر از خون و دل پر ز درد
زبانش ز خویشان پر از یاد کرد.
به یاد کردش بتوان ز دود از دل غم
به مصقله بتوان برد از آینه زنگار.
در زیر هرنهالی از آن مجلسی کنیم
بر یادکرد خواجه و بردیدن بهار.
باد و من هر دو سوی میمند بنهادیم روی
و آفرین و یاد کرد خواجه هر یک بر زبان .
تا این کتاب به یاد کرد او علیه السلام عزیز گردد. (تاریخ سیستان ). و چون از یاد کرد این مذاهب فارغ شدیم مذاهب فلاسفه را شرح دهیم . (بیان الادیان ). و مونس آنم که به یاد کرد من انس گیرد. غزالی (کیمیای سعادت ).
نکرد یارد هجر تو بر تنم بیداد
که یادکرد شهنشاه دادگر دارد.
کار نادان کوته اندیش است
یاد کرد کسی که در پیش است .
دارد از یاد کرد منت عار
اینت نیکی کن فرامش کار.
از فخر دین خال به نیکیت یاد کرد
از بهر آنکه ماندی ازو نیک یادگار.
از یاد کرد نام تو کام سخنوران
چون نکهت مسیح معطر نکوتر است .
دل یاد کرد یار فراموش کی کند
در خون نشستن من از این یادکرد خاست .
دردا که دل نماند و بر او نام درد ماند
وز یار یادگار دلم یاد کرد ماند.
سکندر بلرزید از آن یاد کرد
چو برگ خزان لرزد از باد سرد.
و گفت چندان یادش کردم که جمله خلایق یادش کردند تا به جائی که یاد کرد من یاد کرد او شد پس شناخت او تاختن آورد ومرا نیست کرد. (تذکرةالاولیاء عطار). || (اِ مرکب ) ذکران . روز. عید و عزای دینی یهود و نصاری یا اهل کتاب .
پرستشگهی بود تا بود جای [ بیت الحرام ]
بدو اندرون یادکرد خدای .
همه دیده پرخون ورخساره زرد
زبان از سیاوش پر از یاد کرد.
ورا هیربد بود هشتاد مرد
زبانشان ز یزدان پر ازیاد کرد.
دو چشمش پر از خون و دل پر ز درد
زبانش ز خویشان پر از یاد کرد.
به یاد کردش بتوان ز دود از دل غم
به مصقله بتوان برد از آینه زنگار.
در زیر هرنهالی از آن مجلسی کنیم
بر یادکرد خواجه و بردیدن بهار.
باد و من هر دو سوی میمند بنهادیم روی
و آفرین و یاد کرد خواجه هر یک بر زبان .
تا این کتاب به یاد کرد او علیه السلام عزیز گردد. (تاریخ سیستان ). و چون از یاد کرد این مذاهب فارغ شدیم مذاهب فلاسفه را شرح دهیم . (بیان الادیان ). و مونس آنم که به یاد کرد من انس گیرد. غزالی (کیمیای سعادت ).
نکرد یارد هجر تو بر تنم بیداد
که یادکرد شهنشاه دادگر دارد.
کار نادان کوته اندیش است
یاد کرد کسی که در پیش است .
دارد از یاد کرد منت عار
اینت نیکی کن فرامش کار.
از فخر دین خال به نیکیت یاد کرد
از بهر آنکه ماندی ازو نیک یادگار.
از یاد کرد نام تو کام سخنوران
چون نکهت مسیح معطر نکوتر است .
دل یاد کرد یار فراموش کی کند
در خون نشستن من از این یادکرد خاست .
دردا که دل نماند و بر او نام درد ماند
وز یار یادگار دلم یاد کرد ماند.
سکندر بلرزید از آن یاد کرد
چو برگ خزان لرزد از باد سرد.
و گفت چندان یادش کردم که جمله خلایق یادش کردند تا به جائی که یاد کرد من یاد کرد او شد پس شناخت او تاختن آورد ومرا نیست کرد. (تذکرةالاولیاء عطار). || (اِ مرکب ) ذکران . روز. عید و عزای دینی یهود و نصاری یا اهل کتاب .