کرکوز
لغتنامه دهخدا
کرکوز. [ ک َ ] (اِ) کرکز. (آنندراج ) (انجمن آرا) (جهانگیری ). علامت راه . || دلیل و راهبر. (برهان ) (ناظم الاطباء) :
با وی به زبان حال گفتم
این قصه چنان که هست کرکوز.
رجوع به کرکز شود.
با وی به زبان حال گفتم
این قصه چنان که هست کرکوز.
رجوع به کرکز شود.