کاهش
لغتنامه دهخدا
کاهش . [ هَِ ] (اِمص ) (از: کاه ، ریشه ٔ کاهیدن = کاستن + ش اسم مصدر). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). کم شدن و نقصان پذیرفتن . (برهان ). کمی . مقابل افزایش :
چو افزون کنی کاهش افزون بود
ز سستی دل مرد پرخون بود.
بدو گفت رستم کزین گفتگوی
چه آید مگر کاهش آبروی .
کوه اگر گوید من راه خلافش سپرم
لرزش باد بدو درفتدو کاهش کاه .
از کاهش و نیستی بیندیش
امروز که هستی و فزایی .
هیچ افتدت امشب که برافتاد گی من
رحم آری و بر کاهش جانم نفزایی ؟
مسکین طبیب را که سیه دید روی حال
کاهش به عقل نورفزای اندر آمده .
ای طعنه زده به دیگرانم
ای کاهش جان من فزوده .
ای چون مه چهارده در کاهش و کمی
مه را ز کاستن نبود هیچ ننگ و عار.
به همت چون دریا که در دهش از کاهش نیندیشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || مجازاً، کم شدن و کاستن و پائین آمدن ارزش و شخصیت :
مرا خواری از پوزش و خواهش است
وزین نرم گفتن مرا کاهش است .
|| مجازاً، کاستن جسم . نزار شدن . لاغر شدن . لاغری :
از آن پس به کاهش گرایید شاه
نداشت اندر آن هیچ تن راه نگاه .
چنان بد که روزی بیامدپزشک
ز کاهش نشان یافت اندر سرشک .
شب را ز گوسفند نهد دنبه آفتاب
تا کاهش دقش بمکافا برافکند.
گر نور مه و روشنی شمع تراست
این کاهش و سوزش من از بهر چراست ؟
- داروی کاهش ؛ دارو که تن را نزار کند و نیرو ببرد :
چو شب تیره گشت از نبشته بجست
بیامیخت داروی کاهش درست .
چو افزون کنی کاهش افزون بود
ز سستی دل مرد پرخون بود.
بدو گفت رستم کزین گفتگوی
چه آید مگر کاهش آبروی .
کوه اگر گوید من راه خلافش سپرم
لرزش باد بدو درفتدو کاهش کاه .
از کاهش و نیستی بیندیش
امروز که هستی و فزایی .
هیچ افتدت امشب که برافتاد گی من
رحم آری و بر کاهش جانم نفزایی ؟
مسکین طبیب را که سیه دید روی حال
کاهش به عقل نورفزای اندر آمده .
ای طعنه زده به دیگرانم
ای کاهش جان من فزوده .
ای چون مه چهارده در کاهش و کمی
مه را ز کاستن نبود هیچ ننگ و عار.
به همت چون دریا که در دهش از کاهش نیندیشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || مجازاً، کم شدن و کاستن و پائین آمدن ارزش و شخصیت :
مرا خواری از پوزش و خواهش است
وزین نرم گفتن مرا کاهش است .
|| مجازاً، کاستن جسم . نزار شدن . لاغر شدن . لاغری :
از آن پس به کاهش گرایید شاه
نداشت اندر آن هیچ تن راه نگاه .
چنان بد که روزی بیامدپزشک
ز کاهش نشان یافت اندر سرشک .
شب را ز گوسفند نهد دنبه آفتاب
تا کاهش دقش بمکافا برافکند.
گر نور مه و روشنی شمع تراست
این کاهش و سوزش من از بهر چراست ؟
- داروی کاهش ؛ دارو که تن را نزار کند و نیرو ببرد :
چو شب تیره گشت از نبشته بجست
بیامیخت داروی کاهش درست .