کامل
لغتنامه دهخدا
کامل . [ م ِ ](ع ص ) تمام . ج ، کَمَلَة. یقال هو کامل و هم کملة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم فاعل بمعنی تمام . (از اقرب الموارد). کَمَل . (از اقرب الموارد). رجوع به کمل شود. کمیل . (اقرب الموارد) (تاج العروس ). رجوع به کمیل شود. صحیح . (از ناظم الاطباء). درست و راست شده ، مقابل ناقص . (از فرهنگ نظام ). بی کسر و نقصان . تمام . ج ، کُمَّل . (از ناظم الاطباء). تمام . (فرهنگ نظام ). درست . مکمل . مکمله . وفی . مستغرق . وافی . مطبق . مطبقه . فارغ . فارغه . مفروغ . مفروغه . نافذ. مقضی . مقضیه . (یادداشت مؤلف ) :
ترا کامل همی دیدم به هر کار
ولیکن نیستی در عشق کامل .
یکی شعر تو شاعرتر ز حسان
یکی لفظ تو کامل تر ز کامل .
خواندن بی معنی نپسندیی
گر خردت کامل ووافیستی .
ناقص محتاج را کمال که بخشد
جز گهر بی نیاز ساکن کامل .
و کاملی که دست نقصان دامن جلال او نگیرد. (سندبادنامه ص 2). دانش کامل آن است که اهل دانش پسندد. (مرزبان نامه ).
تا باطنم از شربت تو نقص نپذرفت
حقا که نشد ظاهرم از فایده کامل .
ای ز احتلام تیغت فرزند ملک بالغ
وی ز احترام کلکت نو عهد شرع کامل .
ظل ظلیل دارد ملکی بسیط وافر
عزم سریع وانگه نفسی شریف کامل .
عاقل کامل ، تأمل در این حکایت کند. (کلیله و دمنه ). و به همت بلند و عقل کامل برزویه واثق گشتند. (کلیله و دمنه ).
دولت از خادم و زن چون طلبم
کاملم میل به نقصان چکنم .
هر کز ره نقص دید در خود
کامل تر اهل دین شمارش .
بدشان بهتر از همه نیکان
نیکشان از فرشته کاملتر.
لاجرم مرد عاقل کامل
ننهد بر حیات دنیا دل .
دارای جهان نصرت دین خسرو کامل
یحیی بن مظفر ملک عالم و عادل .
|| پر. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام ). || سراسر. || فاضل و عالم و دانا. (ناظم الاطباء). رجل کامل ؛ جامعالمناقب . (اقرب الموارد) :
نه معن زائده معطی بود نه حاتم طی
نه قس ساعده کامل بود نه قیس خطیم .
|| نام بحری از بحور عروض که هر مصرع آن با سه متفاعلن تقطیع شود. (از المعجم چ قزوینی ص 61). بحر خامس از بحور عروض و وزن آن شش متفاعلن است . (تاج العروس ). نام بحری از بحور عروض که در آن به شش متفاعلن بیت تمام شود. (آنندراج ). نام بحری است از عروض که هر مصرعش با سه یا چهار متفاعلن تقطیع میشود. (فرهنگ نظام ). نام بحری است از نوزده بحور اشعار. (غیاث ):
چه کند شمن چو جدا شود شمن از صنم
بجز آنکه روز و شبان نشسته بودبغم .
بحری از بحور عروض که در آن به شش متفاعلن بیت تمام شود. کقوله :
عفت الدیار محلها فمقامها
بمنی تاءَبَّدَ غولها فرجامها.
نزد عروضیان نام بحری از بحور مختصه به عرب است و آن شش بار متفاعلن است . (کشاف اصطلاحات فنون از عنوان الشرف ). || کامل (تسهیم ...) اصطلاحی است در جانورشناسی . رجوع به تسهیم کامل در همین لغت نامه شود. (جانورشناسی عمومی فاطمی ج 1 ص 148). || در شرح کلمةالسین (آخر مقاله ٔ سوم ) آرد که نام موجودی است که آنچه شایسته ٔ اوست بالفعل او را حاصل باشد چنانکه کلمه ٔ کامل بعضی شرطدیگری کرده اند که کمالات او هم باید از ناحیه ٔ وجود خود باشد نه به اسباب و علل دیگر خارجی و با توجه به این شرط تام و کامل ، در جهان وجود بجز خدا نخواهد بود. و چنانکه شرط اخیر را حذف نمائیم عقول مفارقه هم تام و کامل خواهند بود و فوق التمام و الکمال آن باشد که کمالات دیگران هم از او باشد. رجوع به تمام شود.
ترا کامل همی دیدم به هر کار
ولیکن نیستی در عشق کامل .
یکی شعر تو شاعرتر ز حسان
یکی لفظ تو کامل تر ز کامل .
خواندن بی معنی نپسندیی
گر خردت کامل ووافیستی .
ناقص محتاج را کمال که بخشد
جز گهر بی نیاز ساکن کامل .
و کاملی که دست نقصان دامن جلال او نگیرد. (سندبادنامه ص 2). دانش کامل آن است که اهل دانش پسندد. (مرزبان نامه ).
تا باطنم از شربت تو نقص نپذرفت
حقا که نشد ظاهرم از فایده کامل .
ای ز احتلام تیغت فرزند ملک بالغ
وی ز احترام کلکت نو عهد شرع کامل .
ظل ظلیل دارد ملکی بسیط وافر
عزم سریع وانگه نفسی شریف کامل .
عاقل کامل ، تأمل در این حکایت کند. (کلیله و دمنه ). و به همت بلند و عقل کامل برزویه واثق گشتند. (کلیله و دمنه ).
دولت از خادم و زن چون طلبم
کاملم میل به نقصان چکنم .
هر کز ره نقص دید در خود
کامل تر اهل دین شمارش .
بدشان بهتر از همه نیکان
نیکشان از فرشته کاملتر.
لاجرم مرد عاقل کامل
ننهد بر حیات دنیا دل .
دارای جهان نصرت دین خسرو کامل
یحیی بن مظفر ملک عالم و عادل .
|| پر. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام ). || سراسر. || فاضل و عالم و دانا. (ناظم الاطباء). رجل کامل ؛ جامعالمناقب . (اقرب الموارد) :
نه معن زائده معطی بود نه حاتم طی
نه قس ساعده کامل بود نه قیس خطیم .
|| نام بحری از بحور عروض که هر مصرع آن با سه متفاعلن تقطیع شود. (از المعجم چ قزوینی ص 61). بحر خامس از بحور عروض و وزن آن شش متفاعلن است . (تاج العروس ). نام بحری از بحور عروض که در آن به شش متفاعلن بیت تمام شود. (آنندراج ). نام بحری است از عروض که هر مصرعش با سه یا چهار متفاعلن تقطیع میشود. (فرهنگ نظام ). نام بحری است از نوزده بحور اشعار. (غیاث ):
چه کند شمن چو جدا شود شمن از صنم
بجز آنکه روز و شبان نشسته بودبغم .
بحری از بحور عروض که در آن به شش متفاعلن بیت تمام شود. کقوله :
عفت الدیار محلها فمقامها
بمنی تاءَبَّدَ غولها فرجامها.
نزد عروضیان نام بحری از بحور مختصه به عرب است و آن شش بار متفاعلن است . (کشاف اصطلاحات فنون از عنوان الشرف ). || کامل (تسهیم ...) اصطلاحی است در جانورشناسی . رجوع به تسهیم کامل در همین لغت نامه شود. (جانورشناسی عمومی فاطمی ج 1 ص 148). || در شرح کلمةالسین (آخر مقاله ٔ سوم ) آرد که نام موجودی است که آنچه شایسته ٔ اوست بالفعل او را حاصل باشد چنانکه کلمه ٔ کامل بعضی شرطدیگری کرده اند که کمالات او هم باید از ناحیه ٔ وجود خود باشد نه به اسباب و علل دیگر خارجی و با توجه به این شرط تام و کامل ، در جهان وجود بجز خدا نخواهد بود. و چنانکه شرط اخیر را حذف نمائیم عقول مفارقه هم تام و کامل خواهند بود و فوق التمام و الکمال آن باشد که کمالات دیگران هم از او باشد. رجوع به تمام شود.