کارآزموده
لغتنامه دهخدا
کارآزموده . [ زْ / زِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مجرب . کاردیده . تجربه دیده . صاحب تجربه . کارآزمود. کارآزمای :
برفتند کارآزموده سوار
پس پشت ایرانیان چل هزار.
یکی انجمن ساخت [ افراسیاب ] از بخردان
هشیوار و کارآزموده ردان .
شمردند بر میمنه سه هزار
زره دار و کارآزموده سوار.
تنی چند از مردان واقعه دیده و کارآزموده بفرستادند. (گلستان ).
ز تدبیر پیر کهن برمگرد
که کارآزموده بود سالخورد.
برفتند کارآزموده سوار
پس پشت ایرانیان چل هزار.
یکی انجمن ساخت [ افراسیاب ] از بخردان
هشیوار و کارآزموده ردان .
شمردند بر میمنه سه هزار
زره دار و کارآزموده سوار.
تنی چند از مردان واقعه دیده و کارآزموده بفرستادند. (گلستان ).
ز تدبیر پیر کهن برمگرد
که کارآزموده بود سالخورد.