چهر برافروختن
لغتنامه دهخدا
چهر برافروختن . [ چ ِ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) روی رخشان کردن . نورانی کردن روی . تابناک کردن . متلألأ کردن :
که چون بامدادان چراغ سپهر
جمال جهان را برافروخت چهر.
|| سرخ شدن چهره . گلگون شدن . گل بر چهره شکفاندن . گل انداختن چهره . || مجازاً خشمگین و غضبناک شدن .
که چون بامدادان چراغ سپهر
جمال جهان را برافروخت چهر.
|| سرخ شدن چهره . گلگون شدن . گل بر چهره شکفاندن . گل انداختن چهره . || مجازاً خشمگین و غضبناک شدن .