چاوش
لغتنامه دهخدا
چاوش . [ وُ ] (ترکی ، ص ، اِ) نقیب لشکر. (آنندراج ) (غیاث ). چاووش . (ناظم الاطباء). نقیب سپاه . (فرهنگ نظام ). آنکه در جنگ فرمان حمله دهد و سپاهیان را تشجیع و تشویق کند :
گر حاجب تو پوشد پیکار را زره
ور چاوش تو بندد پرخاش را کمر.
تو قاهر مصر و چاوشت را
بر قاهره قهرمان ببینم .
نفیر چاوشان از دورشو دور
ز گیتی چشم بد را کرده مهجور.
ز دل دادن چاوشان دلیر
دلاور شده گور بر جنگ شیر.
پسر چاوشان دید و تیغ و تبر
قباهای اطلس کمرهای زر.
|| کسی که در دربار شاهان یا در نزد امراء و بزرگان وظیفه دار امور تشریفاتی بوده و در روزهای سلام اشخاص را به حضور آنان معرفی مینموده است . رئیس تشریفات :
چاوش اوهام نتواند رسیدن
تا کجا تا آخرین صف روز بارت .
نه نه قباد مخوان کیقباد خوانش از آنک
قباد چاوش روز سلام اوزیبد.
|| نقیب قافله . (آنندراج ) (غیاث ). نگهبان و مراقب کاروانیان . || دربان . (فرهنگ نظام ) :
ای چاوش سپید تو هم خادم سیاه
خورشید روم پرور و ماه حبش نگار.
خلیل از خیلتاشان سپاهش
کلیم از چاوشان بارگاهش .
روزها شد که بنده می آید
بر در و ره نمیدهد چاوش .
و رجوع به چاووش شود.
گر حاجب تو پوشد پیکار را زره
ور چاوش تو بندد پرخاش را کمر.
تو قاهر مصر و چاوشت را
بر قاهره قهرمان ببینم .
نفیر چاوشان از دورشو دور
ز گیتی چشم بد را کرده مهجور.
ز دل دادن چاوشان دلیر
دلاور شده گور بر جنگ شیر.
پسر چاوشان دید و تیغ و تبر
قباهای اطلس کمرهای زر.
|| کسی که در دربار شاهان یا در نزد امراء و بزرگان وظیفه دار امور تشریفاتی بوده و در روزهای سلام اشخاص را به حضور آنان معرفی مینموده است . رئیس تشریفات :
چاوش اوهام نتواند رسیدن
تا کجا تا آخرین صف روز بارت .
نه نه قباد مخوان کیقباد خوانش از آنک
قباد چاوش روز سلام اوزیبد.
|| نقیب قافله . (آنندراج ) (غیاث ). نگهبان و مراقب کاروانیان . || دربان . (فرهنگ نظام ) :
ای چاوش سپید تو هم خادم سیاه
خورشید روم پرور و ماه حبش نگار.
خلیل از خیلتاشان سپاهش
کلیم از چاوشان بارگاهش .
روزها شد که بنده می آید
بر در و ره نمیدهد چاوش .
و رجوع به چاووش شود.