چالش
لغتنامه دهخدا
چالش . [ ل ِ ] (اِمص ) چالیش . رفتاری که از روی ناز و تکبر و عجب کنند. (برهان ) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). رفتار کسی از روی تکبر و نخوت و ناز است در برابر حریف کارزار. (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). حرکت زیبا و ظریف و از روی عجب و خرامش و بزرگواری . (ناظم الاطباء). خرام خوش . حرکت و رفتاری از روی فیس و افاده . مؤلف فرهنگ نظام نویسد: احتمال میرود لفظ چالاک و چالش هر دو مأخوذ از لفظ چال بمعنی رفتار باشد که استعمال خود چال بمعنی رفتار متروک شده و مشتقاتش مانده است چه در سنسکریت که ریشه ٔ بسیاری از الفاظ فارسی را نشان میدهد لفظ چَل َ بمعنی رفتار موجود است ...» و رجوع به چالیش شود :
چون مهر کند فلک سواری
از چالش لاشه خر چه خیزد.
وای اگر صد را یکی بیند ز دور
تا بچالش اندر آید ازغرور.
|| بمعنی جنگ و جدال . (برهان ) (ناظم الاطباء). حمله . یورش :
بفرمود شه تا دلیران روم
نمایند چالش در آن مرز و بوم .
ز بس پیل کآمد بچالش برون
شد از پای پیلان زمین نیلگون .
از آن سهمگین تر سپاهی قوی
عنان تافت بر چالش خسروی .
برآشفت زنگی ز گفتار شاه
بچالش درآمد چو دود سیاه .
در میان آندو لشکر گاه زفت
چالش و پیکار آنچه رفت رفت .
چالش است این ، لوت خوردن نیست این
تا تو بر مالی بخوردن آستین .
با سگان بر استخوان در چالشی
چون نی اشکم تهی در نالشی .
بمیدان شد و چالش آغاز کرد
به تحسین خسرو زبان باز کرد.
|| مباشرت و جماع را نیز گویند. (برهان ). (ناظم الاطباء). کسی که در جماع حریص باشد.
چون مهر کند فلک سواری
از چالش لاشه خر چه خیزد.
وای اگر صد را یکی بیند ز دور
تا بچالش اندر آید ازغرور.
|| بمعنی جنگ و جدال . (برهان ) (ناظم الاطباء). حمله . یورش :
بفرمود شه تا دلیران روم
نمایند چالش در آن مرز و بوم .
ز بس پیل کآمد بچالش برون
شد از پای پیلان زمین نیلگون .
از آن سهمگین تر سپاهی قوی
عنان تافت بر چالش خسروی .
برآشفت زنگی ز گفتار شاه
بچالش درآمد چو دود سیاه .
در میان آندو لشکر گاه زفت
چالش و پیکار آنچه رفت رفت .
چالش است این ، لوت خوردن نیست این
تا تو بر مالی بخوردن آستین .
با سگان بر استخوان در چالشی
چون نی اشکم تهی در نالشی .
بمیدان شد و چالش آغاز کرد
به تحسین خسرو زبان باز کرد.
|| مباشرت و جماع را نیز گویند. (برهان ). (ناظم الاطباء). کسی که در جماع حریص باشد.