پی کور
لغتنامه دهخدا
پی کور. [ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) بی اثر پای . که ایز بجای نگذارد. که رد پای نماندش . بی نشان پای بر زمین :
پی کور شبروی است ، نه ره جسته و نه زاد
سرمست بختیی است نه می دیده و نه جام .
ای مرکب عمر رفته پی کور
زآن سوی جهان هبات جویم .
سیاره ٔ اقطاع ز خوف تو بهر صبح
پی کور نمایند ره کاهکشان را.
آنم که بعقل در جنون میگردم
بلهانه به هر سحر و فسون میگردم
با آنکه ره مقصد خود میدانم
پی کور بنعل واژگون میگردم .
پی کور شبروی است ، نه ره جسته و نه زاد
سرمست بختیی است نه می دیده و نه جام .
ای مرکب عمر رفته پی کور
زآن سوی جهان هبات جویم .
سیاره ٔ اقطاع ز خوف تو بهر صبح
پی کور نمایند ره کاهکشان را.
آنم که بعقل در جنون میگردم
بلهانه به هر سحر و فسون میگردم
با آنکه ره مقصد خود میدانم
پی کور بنعل واژگون میگردم .