پیش و پس
لغتنامه دهخدا
پیش و پس . [ ش ُ پ َ ] (ق ترکیب عطفی ) امام و وراء. (دهار). جلو و عقب . پشت سر و پیش روی . قدام و خلف :
چو شورش در آب آمدی پیش و پس
نخوردندی آن آب را هیچکس .
شب آمد چه شب اژدهائی سیاه
فروبست ظلمت پس وپیش راه .
چنان داشتم ملک را پیش وپس
که آزارشی نامد از کس بکس .
که چندانکه شاید شدن پیش وپس
مرا بود برجملگی دسترس .
سخی را باندرز گویند بس
که فردا دو دستت بود پیش وپس .
بسی گشت فریاد خوان پیش وپس
که ننشست برانگبینش مگس .
همشة؛ پیش وپس رفتگی مردم . اهتماش ؛ پیش و پس رفتن مردم . (منتهی الارب ).
- پیش و پس کاری را نگریستن ؛ نیک در آن تأمل کردن . از گرد بر گرد آن برآمدن . سخت دقت کردن : و ما چون کارها را نیکوتر باز جستیم و پیش و پس آنرا بنگریستیم و این مرد را دانسته بودیم و آزموده صواب آن نمود که ... (تاریخ بیهقی ).
چو شورش در آب آمدی پیش و پس
نخوردندی آن آب را هیچکس .
شب آمد چه شب اژدهائی سیاه
فروبست ظلمت پس وپیش راه .
چنان داشتم ملک را پیش وپس
که آزارشی نامد از کس بکس .
که چندانکه شاید شدن پیش وپس
مرا بود برجملگی دسترس .
سخی را باندرز گویند بس
که فردا دو دستت بود پیش وپس .
بسی گشت فریاد خوان پیش وپس
که ننشست برانگبینش مگس .
همشة؛ پیش وپس رفتگی مردم . اهتماش ؛ پیش و پس رفتن مردم . (منتهی الارب ).
- پیش و پس کاری را نگریستن ؛ نیک در آن تأمل کردن . از گرد بر گرد آن برآمدن . سخت دقت کردن : و ما چون کارها را نیکوتر باز جستیم و پیش و پس آنرا بنگریستیم و این مرد را دانسته بودیم و آزموده صواب آن نمود که ... (تاریخ بیهقی ).