پیر مغان
لغتنامه دهخدا
پیر مغان . [ رِ م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بزرگ مغان یعنی پیشوایان دین زرتشتی . پیشوای مجوسیان . || مالک و رهبان دیر. || ریش سفید میکده . پیر می فروش :
ای پیر مغان دل شما مرغان
آمد شد ما دگر نرنجاند.
می که پیر مغان ز دست نهاد
جز بپور مغان نشاید داد.
گفتم شراب و خرقه نه آئین مذهب است
گفت این عمل بمذهب پیر مغان کنند.
آن روز بر دلم در معنی گشاده شد
کز ساکنان درگه پیر مغان شدم .
گرم نه پیر مغان در بروی بگشاید
کدام در بزنم چاره از کجا جویم .
دولت پیرمغان باد که باقی سهلست
دیگری گو برو و نام من از یاد ببر.
از آستان پیر مغان سر چرا کشم
دولت در آن سراو گشایش در آن درست .
من که خواهم که ننوشم بجز از راوق می
چکنم گر سخن پیر مغان ننیوشیم .
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو بتأیید نظر حل معما میکرد
گفتم این جام جهان بین بتو کی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد.
خادم پیر مغان شو کاتبی چون عاقبت
مرد گردد هر که از دل خدمت مردی کند.
نیز رجوع به کتاب مزدیسنا ص 265 و 278 شود. || رند. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی : رند).
ای پیر مغان دل شما مرغان
آمد شد ما دگر نرنجاند.
می که پیر مغان ز دست نهاد
جز بپور مغان نشاید داد.
گفتم شراب و خرقه نه آئین مذهب است
گفت این عمل بمذهب پیر مغان کنند.
آن روز بر دلم در معنی گشاده شد
کز ساکنان درگه پیر مغان شدم .
گرم نه پیر مغان در بروی بگشاید
کدام در بزنم چاره از کجا جویم .
دولت پیرمغان باد که باقی سهلست
دیگری گو برو و نام من از یاد ببر.
از آستان پیر مغان سر چرا کشم
دولت در آن سراو گشایش در آن درست .
من که خواهم که ننوشم بجز از راوق می
چکنم گر سخن پیر مغان ننیوشیم .
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو بتأیید نظر حل معما میکرد
گفتم این جام جهان بین بتو کی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد.
خادم پیر مغان شو کاتبی چون عاقبت
مرد گردد هر که از دل خدمت مردی کند.
نیز رجوع به کتاب مزدیسنا ص 265 و 278 شود. || رند. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی : رند).